چسبناکی

<hr> مترادف چسبنده : چسبناک، لزج

مترادف چسبنده : چسبناک، لزج

چسبنده

چسبندگی

چسبی

<hr> مترادف چسبیدن : پیوستن، متصل شدن، محکم گرفتن، التصاق، محکم شدن، تمسک، مشغول شدن، سرگرم شدن

مترادف چسبیدن : پیوستن، متصل شدن، محکم گرفتن، التصاق، محکم شدن، تمسک، مشغول شدن، سرگرم شدن

چسبیدن

چسبیدن به

<hr> مترادف چسبیده : متصل، مرتبط، ملصق

مترادف چسبیده : متصل، مرتبط، ملصق

چسبیده

چسبیده بتن

<hr> مترادف چسبیدگی : اتصال، التصاق

مترادف چسبیدگی : اتصال، التصاق

چسبیدگی

<hr> مترادف چست : تند، جلد، چالاک، چیره دست، زرنگ، سریع، فرز، استاد، ماهر، محکم، استوار، برازنده، موزون <hr> متضاد چست : ناموزون

مترادف چست : تند، جلد، چالاک، چیره دست، زرنگ، سریع، فرز، استاد، ماهر، محکم، استوار، برازنده، موزون متضاد چست : ناموزون

چست

<hr> مترادف چستی : جلدی، چابکی، چالاکی، شهامت، مهارت

مترادف چستی : جلدی، چابکی، چالاکی، شهامت، مهارت

چستی

چسی آمدن

<hr> مترادف چشاندن : خوراندن، نوشاندن

مترادف چشاندن : خوراندن، نوشاندن

چشاندن

چشاپی

<hr> مترادف چشایی : چشش، ذایقه، ذوق <hr> متضاد چشایی : بویایی

مترادف چشایی : چشش، ذایقه، ذوق متضاد چشایی : بویایی

چشایی

<hr> مترادف چشته : طعمه، نواله، چاشنی، مزه، چاشت

مترادف چشته : طعمه، نواله، چاشنی، مزه، چاشت

چشته

<hr> مترادف چشش : چشایی، ذوق، طعم، مذاق، مزه کردن، چشیدن، التذاذ

مترادف چشش : چشایی، ذوق، طعم، مذاق، مزه کردن، چشیدن، التذاذ

چشش

چششی

<hr> مترادف چشم : دیده، عین، دید، رویت، نظر، نگاه، امید، انتظار، توقع، عزیز، گرامی، چشم زخم، حدقه

مترادف چشم : دیده، عین، دید، رویت، نظر، نگاه، امید، انتظار، توقع، عزیز، گرامی، چشم زخم، حدقه

چشم

چشم ابتدایی

<hr> مترادف چشم انتظار : چشم به راه، منتظر

مترادف چشم انتظار : چشم به راه، منتظر

چشم انتظار

چشم انتظاری

<hr> مترادف چشم انداختن : نگاه کردن، نگریستن، نظر افکندن، دید زدن، چشم گرداندن

مترادف چشم انداختن : نگاه کردن، نگریستن، نظر افکندن، دید زدن، چشم گرداندن

چشم انداختن

<hr> مترادف چشم انداز : افق، دورنما، منظر، منظره، نما

مترادف چشم انداز : افق، دورنما، منظر، منظره، نما

چشم انداز

چشم اندازدار

چشم اولیه

چشم باطن

چشم بد

چشم برامده

چشم براه بودن

چشم بزرگ

چشم بستن

<hr> مترادف چشم بسته : بی خبر، ناآگاه، ناآگاهانه

مترادف چشم بسته : بی خبر، ناآگاه، ناآگاهانه

چشم بسته

<hr> مترادف چشم بند : روبنده، پیچه، چشم پوش، چشم پیچ، نقاب، شعبده باز، مشعبد، نظربند

مترادف چشم بند : روبنده، پیچه، چشم پوش، چشم پیچ، نقاب، شعبده باز، مشعبد، نظربند

چشم بند

چشم بند اسب

چشم بند پایان

<hr> مترادف چشم بندی : تردستی، جادو، سحر، شعبده، شعبده بازی، چشم غره، نگاه خشم آلود

مترادف چشم بندی : تردستی، جادو، سحر، شعبده، شعبده بازی، چشم غره، نگاه خشم آلود

چشم بندی

چشم بندی کردن

<hr> مترادف چشم به راه : امیدوار، مترقب، متوقع، منتظر، نگران، چشم انتظار

مترادف چشم به راه : امیدوار، مترقب، متوقع، منتظر، نگران، چشم انتظار

چشم به راه

<hr> مترادف چشم به هم زدن : آن، طرفه العین، لحظه، لمحه

مترادف چشم به هم زدن : آن، طرفه العین، لحظه، لمحه

چشم به هم زدن

<hr> مترادف چشم تنگ : دیده تنگ، تنگ نظر، بخیل، حسود، آزمند، آرزو

مترادف چشم تنگ : دیده تنگ، تنگ نظر، بخیل، حسود، آزمند، آرزو

چشم تنگ

چشم خود را بستن

<hr> مترادف چشم خوردن : به چشم آمدن، به نظرآمدن، دیده شدن، چشم زخم خوردن، چشم زده شدن، محسوس بودن، مشخص بودن

مترادف چشم خوردن : به چشم آمدن، به نظرآمدن، دیده شدن، چشم زخم خوردن، چشم زده شدن، محسوس بودن، مشخص بودن

چشم خوردن

<hr> مترادف چشم داشتن : توقع داشتن، امید داشتن، امیدوار بودن، آرزو داشتن، منتظربودن

مترادف چشم داشتن : توقع داشتن، امید داشتن، امیدوار بودن، آرزو داشتن، منتظربودن

چشم داشتن

چشم درد

<hr> مترادف چشم دریده : بی شرم، بی حیا، وقیح، پررو، بی ادب

مترادف چشم دریده : بی شرم، بی حیا، وقیح، پررو، بی ادب

واژه های حرف "چ" - مترادف و متضاد