چفت کردن

چفته

چفته مو

چفتی کردن

<hr> برابر پارسی : چه اندازه، چگونه، چگونه

برابر پارسی : چه اندازه، چگونه، چگونه

چقدر

<hr> مترادف چل : ابله، احمق، خل، کانا، کم عقل، نادان ، دیوانه، مجنون، چهل، اسب ساق سفید <hr> متضاد چل : عاقل، زیرک

مترادف چل : ابله، احمق، خل، کانا، کم عقل، نادان ، دیوانه، مجنون، چهل، اسب ساق سفید متضاد چل : عاقل، زیرک

چل

چلا ق کردن

<hr> مترادف چلاق : شل، لنگ، چلاغ <hr> برابر پارسی : شل، لنگ

مترادف چلاق : شل، لنگ، چلاغ برابر پارسی : شل، لنگ

چلاق

<hr> مترادف چلاندن : فشردن، فشاردادن، عصاره گرفتن، آب گرفتن، چلانیدن، لهیدن

مترادف چلاندن : فشردن، فشاردادن، عصاره گرفتن، آب گرفتن، چلانیدن، لهیدن

چلاندن

<hr> مترادف چلانده : فشرده، شیره گرفته، عصاره گرفته، له، لهیده

مترادف چلانده : فشرده، شیره گرفته، عصاره گرفته، له، لهیده

چلانده

چلانه

چلانگر

<hr> مترادف چلتوک : شالی، شلتوک، برنج پوست نگرفته

مترادف چلتوک : شالی، شلتوک، برنج پوست نگرفته

چلتوک

چلتوکزار

چلغوز

چلق

چلم

چلم خوراکی

<hr> مترادف چلمن : بی حال، بی دست وپا، دست وپاچلفتی، سست، سست عنصر، نالایق ، ابله، بله، پخمه، کم عقل، کانا <hr> متضاد چلمن : زبروزرنگ، باهوش، عاقل

مترادف چلمن : بی حال، بی دست وپا، دست وپاچلفتی، سست، سست عنصر، نالایق ، ابله، بله، پخمه، کم عقل، کانا متضاد چلمن : زبروزرنگ، باهوش، عاقل

چلمن

<hr> مترادف چلنگر : آهنگر، زنجیرساز، نعل ساز، نعل بند، قفل ساز

مترادف چلنگر : آهنگر، زنجیرساز، نعل ساز، نعل بند، قفل ساز

چلنگر

<hr> مترادف چله : اربعین، چهلم، ریاضت چهل روزه، چله نشینی، سردترین چهل روززمستان، گرم ترین چهل روز تابستان، تار، زه کمان، وتر، زه، اعتکاف، عزلت، زاویه، زاویه ریاضت، اوج گرما، چهل روز نخست تابستان اوج سر

مترادف چله : اربعین، چهلم، ریاضت چهل روزه، چله نشینی، سردترین چهل روززمستان، گرم ترین چهل روز تابستان، تار، زه کمان، وتر، زه، اعتکاف، عزلت، زاویه، زاویه ریاضت، اوج گرما، چهل روز نخست تابستان اوج سر

چله

چله تابستان

چله زمستان

<hr> مترادف چله نشین : گوشه گیر، معتکف، معتزل، منزوی، ریاضت کش، چله دار

مترادف چله نشین : گوشه گیر، معتکف، معتزل، منزوی، ریاضت کش، چله دار

چله نشین

<hr> مترادف چله گرفتن : چله نشینی کردن، چله داری کردن، برگزار کردن مراسم چهلمین روز درگذشت

مترادف چله گرفتن : چله نشینی کردن، چله داری کردن، برگزار کردن مراسم چهلمین روز درگذشت

چله گرفتن

چلهنشین

چلهنشینی

<hr> مترادف چلو : برنج پخته

چلو

چلوار

چلپ چلوپ

چلپ چلوپ کردن

چلپ چلوپ کننده

چلپ چلپ

<hr> مترادف چلپاسه : باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه

مترادف چلپاسه : باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه

چلپاسه

<hr> مترادف چلچراغ : جار، چراغ، چراغ آویز، چراغدان، قندیل، لوستر

مترادف چلچراغ : جار، چراغ، چراغ آویز، چراغدان، قندیل، لوستر

چلچراغ

<hr> مترادف چلچله : پرستو، غلیواج، خطاف، زغن، لاک پشت، سنگ شت

مترادف چلچله : پرستو، غلیواج، خطاف، زغن، لاک پشت، سنگ شت

چلچله

چلچله دریایی

<hr> مترادف چلچلی : هوس بازی، هوس رانی، خوش گذرانی، بلهوسی

مترادف چلچلی : هوس بازی، هوس رانی، خوش گذرانی، بلهوسی

چلچلی

<hr> مترادف چلگی : چهل روزگی، چهل سالگی

مترادف چلگی : چهل روزگی، چهل سالگی

چلگی

<hr> مترادف چلیدن : روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن، سزاوارگشتن، لایق بودن، فشرده شدن، رمیدن، جنبیدن

مترادف چلیدن : روان بودن، خریدارداشتن، رونق داشتن، رونق بخشیدن، سزاوارگشتن، لایق بودن، فشرده شدن، رمیدن، جنبیدن

چلیدن

<hr> مترادف چلیپا : خاج، دار، صلیب

مترادف چلیپا : خاج، دار، صلیب

چلیپا

چلیپا وار

چلیپاوار قطع کردن

چلیپایی

<hr> مترادف چلیک : بشکه، حلب، ظرف استوانه ای چوبی

مترادف چلیک : بشکه، حلب، ظرف استوانه ای چوبی

چلیک

چلیک خوراکی

چلیک ساز

<hr> مترادف چم : خرام، نازخرام، راه، روش، شیوه، طرز، قلق، لم، فوت وفن، شگرد، رگ خواب، نقطه ضعف، سبب، جهت، دلیل، انگیزه، علت، داب، عادت، بزه، تقصیر، جرم، گناه، سینه، صدر، آراسته، آماده، اندوخته، فراهم، رونق، رواج، شرح

مترادف چم : خرام، نازخرام، راه، روش، شیوه، طرز، قلق، لم، فوت وفن، شگرد، رگ خواب، نقطه ضعف، سبب، جهت، دلیل، انگیزه، علت، داب، عادت، بزه، تقصیر، جرم، گناه، سینه، صدر، آراسته، آماده، اندوخته، فراهم، رونق، رواج، شرح

واژه های حرف "چ" - مترادف و متضاد