اراذل و اوباش

<hr> مترادف اراستن‏ : ( آراستن ) آرایش کردن، بزک کردن، آذین بستن، تزیین کردن، برپاکردن، منعقدکردن، آماده کردن، حاضرکردن، مهیاکردن، سامان بخشیدن، سامان دادن، مرتب کردن، منظم کردن <hr> متضاد اراستن‏ : ( آراستن ) پیراستن

مترادف اراستن‏ : ( آراستن ) آرایش کردن، بزک کردن، آذین بستن، تزیین کردن، برپاکردن، منعقدکردن، آماده کردن، حاضرکردن، مهیاکردن، سامان بخشیدن، سامان دادن، مرتب کردن، منظم کردن متضاد اراستن‏ : ( آراستن ) پیراستن

اراستن

<hr> مترادف اراسته : ( آراسته ) آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو

مترادف اراسته : ( آراسته ) آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو

اراسته

<hr> مترادف اراستگی : ( آراستگی ) اتساق، ترتیب، تزیین، نسق، نظام، نظم

مترادف اراستگی : ( آراستگی ) اتساق، ترتیب، تزیین، نسق، نظام، نظم

اراستگی

<hr> مترادف ارام : ( آرام ) خاموش، خلوت، دنج، ساکت، آرامش، استراحت، صبر، قرار، ثبات، سکون، بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر، بی جنبش، بی حرکت، ساکن، آسوده، راحت، فارغ بال، آهسته، باتانی، یواش، امان، امن، طمانینه ، بی قرار <hr> متضاد ارام : ( آرام ) پرسروصدا، شلوغ

مترادف ارام : ( آرام ) خاموش، خلوت، دنج، ساکت، آرامش، استراحت، صبر، قرار، ثبات، سکون، بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر، بی جنبش، بی حرکت، ساکن، آسوده، راحت، فارغ بال، آهسته، باتانی، یواش، امان، امن، طمانینه ، بی قرار متضاد ارام : ( آرام ) پرسروصدا، شلوغ

ارام

ارام بنوازید

ارام شدن

ارام نمود

ارام کردن

ارام کننده

ارام گرفت

<hr> مترادف ارامش : ( آرامش ) آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، راحتی، فراغ بال، فراغت، آشتی، صلح، صلحجویی، مسالمت، آرام، تسکین، سکون، قرار، امان، امنیت، ایمنی، سکینه، طمانینه <hr> متضاد ارامش : ( آرامش ) آشوب، بلوا

مترادف ارامش : ( آرامش ) آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، راحتی، فراغ بال، فراغت، آشتی، صلح، صلحجویی، مسالمت، آرام، تسکین، سکون، قرار، امان، امنیت، ایمنی، سکینه، طمانینه متضاد ارامش : ( آرامش ) آشوب، بلوا

ارامش

ارامش دادن

<hr> مترادف ارامش طلب : ( آرامش طلب ) آرامش جو، آرامش خواه، سازشکار، سازشگر، صلح جو، صلحدوست <hr> متضاد ارامش طلب : ( آرامش طلب ) ستیزه جو، عربده جو <hr> برابر پارسی : ( آرامش طلب ) آرامش جو، آسایش خواه، رامش جو

مترادف ارامش طلب : ( آرامش طلب ) آرامش جو، آرامش خواه، سازشکار، سازشگر، صلح جو، صلحدوست متضاد ارامش طلب : ( آرامش طلب ) ستیزه جو، عربده جو برابر پارسی : ( آرامش طلب ) آرامش جو، آسایش خواه، رامش جو

ارامش طلب

ارامش طلبی

<hr> مترادف ارامگاه : ( آرامگاه ) تربت، خاک، خاکجا، ضریح، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مزار، مقبره

مترادف ارامگاه : ( آرامگاه ) تربت، خاک، خاکجا، ضریح، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مزار، مقبره

ارامگاه

ارامگاه بزرگ

ارامی

<hr> مترادف ارایش : ( آرایش ) بزک، توالت، حلیه، زیب، زینت، زیور، آذین، تزیین، پیرایه، چهره آرایی، گریم <hr> متضاد ارایش : ( آرایش ) پیرایش

مترادف ارایش : ( آرایش ) بزک، توالت، حلیه، زیب، زینت، زیور، آذین، تزیین، پیرایه، چهره آرایی، گریم متضاد ارایش : ( آرایش ) پیرایش

ارایش

ارایش دادن

ارایش سر

ارایش عجیب و غریب

ارایش عجیب وغریب

ارایش مو

ارایش موی زنان بفرم مخصوصی

ارایش کردن

ارایشگر زنانه

ارایشگر مو

ارایشگری

<hr> مترادف ارباب : آقا، خواجه، سرور، صاحب، کارفرما، مخدوم، مولا، فئودال، مالک، ملاک <hr> متضاد ارباب : نوکر <hr> برابر پارسی : سرور، سالار، فرمند

مترادف ارباب : آقا، خواجه، سرور، صاحب، کارفرما، مخدوم، مولا، فئودال، مالک، ملاک متضاد ارباب : نوکر برابر پارسی : سرور، سالار، فرمند

ارباب

ارباب جراید

ارباب جراید (روزنامه نگاران)

ارباب رجوع

ارباب منش

اربابی

اربابی کردن

اربابی کردن (بر)

ارتاب

<hr> مترادف ارتباط : بستگی، پیوستگی، پیوند، تماس، دلبستگی، رابطه، ربط، سروکار، علایق، مراوده، مناسبت، وابستگی، وفاق <hr> برابر پارسی : پیوند، پیوستگی، پیوستار

مترادف ارتباط : بستگی، پیوستگی، پیوند، تماس، دلبستگی، رابطه، ربط، سروکار، علایق، مراوده، مناسبت، وابستگی، وفاق برابر پارسی : پیوند، پیوستگی، پیوستار

واژه های حرف "ا" - فارسی به عربی