صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
باسترک
باستنثاء
باستیون
باسخاوت
باسختی جلو رفتن
باسراشاره کردن
باسرتوپ زدن
باسرعت
باسرچکمه وپوتین زدن
باسلیقه
باسلیقه تهیه شده
باسم زدن
باسمه
باسمه زنی
باسنجاق اراستن
باسنجاق سینه مزین کردن
باسنگ ساختن
باسنگریزه فرش کردن
باسنگینی ورخوت حرکت کردن
باسواد
باسوگند انکار کردن
باسگک بستن
باسیل
باسینه دفاع کردن
باش
باشاخ زخمی کردن
باشاره فهماندن
باشامپو یا سرشوی شستشو دادن
باشانه زور دادن
باشتاب
باشتاب انجام دادن
باشتاب یاد گرفتن
باشتباه انداختن
باشدت حرکت یا عمل کردن
باشرافت
باشست لمس کردن یا ساییدن
باشعله نامنظم سوختن
باشفته اندودن یا ساختن
باشفقت
باشلق یا کلا ه مخصوص کشیشان
باشلق یا کلاه مخصوص کشیشان
باشلیه
باشهامت
باشکوه
باشگاه
باصدا راه رفتن
باصدا شکستن
باصدا غذاخوردن
بیشتر