صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
برخلا ف مقررات شکار صید کردن
برخلا ف میل
برخلاف
برخلاف مقررات شکار صید کردن
برخه
برخود هموار کردن
برخورد
برخورد بد داشتن
برخورد دوگانه
برخورد هموار کردن
برخورد کرد
برخورد کرد با
برخوردار شدن
برخوردار شدن از
برخوردارشدن
برخوردارشدن از
برخورداری
برخوردهای ناخواسته
برخوردگاه
برخی
برخی از
برخیزش
برد
برداشت غلط
برداشت کرد از
برداشت کردن
برداشتن
برداشتن زاءده اپاندیس یا اویزه
بردبار
بردباری
بردباری کردن دربرابر
بردست
بردن
برده
بردوش گرفت
بردگی
بردید
بررسى
بررسى افکار عمومى
بررسى اوضاع
بررسى صلاحیت
بررسى کرد
بررسی
بررسی اوضاع
بررسی کردن
برز
برزخ
برزدن
بیشتر