<hr> مترادف جزیره : آبخست، آبخوست، آبخو، آداک <hr> برابر پارسی : آبخوست

مترادف جزیره : آبخست، آبخوست، آبخو، آداک برابر پارسی : آبخوست

جزیره

جزیره ای

جزیره دار کردن

جزیره ساختن

جزیره نشین

جزیره نشین کردن

جزیره نما

جزیره کوچک

<hr> مترادف جزیه : باج، باژ، خراج، گزیت، مالیات <hr> برابر پارسی : باژ، گزیت، گزیه

مترادف جزیه : باج، باژ، خراج، گزیت، مالیات برابر پارسی : باژ، گزیت، گزیه

جزیه

<hr> مترادف جسارت : بی پروایی، تهور، جرئت، دلیری، شوخی، شهامت، گستاخی، وقاحت <hr> برابر پارسی : گستاخی، بی پروایی

مترادف جسارت : بی پروایی، تهور، جرئت، دلیری، شوخی، شهامت، گستاخی، وقاحت برابر پارسی : گستاخی، بی پروایی

جسارت

<hr> مترادف جسامت : تناوری، تنومندی

مترادف جسامت : تناوری، تنومندی

جسامت

<hr> مترادف جست : پرش، جهش، خیز

مترادف جست : پرش، جهش، خیز

جست

جست بزن

جست زدن

جست و خیرز

جست و خیز

جست و خیز و شلنگ تخته

جست و خیز کردن

جست وخیرز

جست وخیز

جست وخیز وشلنگ تخته

جست وخیز کردن

جست وخیز کنان

جست وخیز کوچک کردن

<hr> مترادف جستار : بحث، تفحص، جست وجو، مبحث

مترادف جستار : بحث، تفحص، جست وجو، مبحث

جستار

جستار کردن

<hr> مترادف جستجو : استفسار، بررسی، پژوهش، تجسس، تفتیش، تفحص، جستار، سراغ، طلب، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو، وارسی

مترادف جستجو : استفسار، بررسی، پژوهش، تجسس، تفتیش، تفحص، جستار، سراغ، طلب، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو، وارسی

جستجو

جستجو کرد

<hr> مترادف جستجو کردن : تجسس، تفحص، جستن، طلب کردن

مترادف جستجو کردن : تجسس، تفحص، جستن، طلب کردن

جستجو کردن

جستجو کردن در

جستجوکردن

<hr> مترادف جستجوگر : پژوهنده، متتبع، متجسس، متفحص

مترادف جستجوگر : پژوهنده، متتبع، متجسس، متفحص

جستجوگر

<hr> مترادف جستن : پژوهیدن، تجسس کردن، تفتیش کردن، تفحص کردن، جست وجوکردن، طلب کردن

مترادف جستن : پژوهیدن، تجسس کردن، تفتیش کردن، تفحص کردن، جست وجوکردن، طلب کردن

جستن

جسته گریخته عباراتی از کتاب خواندن

<hr> مترادف جسد : تن، جنازه، کالبد، لاش، لاشه، میت، نعش <hr> برابر پارسی : پیکر، لاشه، مردار

مترادف جسد : تن، جنازه، کالبد، لاش، لاشه، میت، نعش برابر پارسی : پیکر، لاشه، مردار

جسد

جسد مومیا شده

<hr> مترادف جسر : پل، خدک

جسر

<hr> مترادف جسم : بدن، پیکر، تنه، تن، کالبد، جرم <hr> برابر پارسی : تن، کرپ

مترادف جسم : بدن، پیکر، تنه، تن، کالبد، جرم برابر پارسی : تن، کرپ

واژه های حرف "ج" - فارسی به عربی