جوهر فرد

جوهر نعناع خشک

جوهر گرفتن از

جوهر گنه گنه

جوهردان

جوهرگرفتن از

<hr> برابر پارسی : گوهری

جوهری

جوّ سازی

جوّ سازی علیه

جوّصمیمانه

<hr> مترادف جوی : جدول، جویبار، رود، نهر

مترادف جوی : جدول، جویبار، رود، نهر

جوی

<hr> مترادف جویا : جوینده، متجسس، متفحص

مترادف جویا : جوینده، متجسس، متفحص

جویا

جویا شد

جویا شدن

<hr> مترادف جویبار : جدول، جوی، رود، نهر

مترادف جویبار : جدول، جوی، رود، نهر

جویبار

<hr> مترادف جویدن : خاییدن، مضغ کردن

مترادف جویدن : خاییدن، مضغ کردن

جویدن

جویده سخن گفتن

<hr> مترادف جوینده : جست وجوگر، جویا، متجسس، متفحص

مترادف جوینده : جست وجوگر، جویا، متجسس، متفحص

جوینده

جک زدن

جگر سفید

جگر سیاه

<hr> مترادف جگرسوز : جانسوز، جگرخراش، حزن انگیز، دردانگیز، سوزناک

مترادف جگرسوز : جانسوز، جگرخراش، حزن انگیز، دردانگیز، سوزناک

جگرسوز

جگن

<hr> مترادف جیب : گریبان، یخه، یقه، دل، سینه، خریطه، کیسه <hr> برابر پارسی : کیسه، انبان، بَریک، بریک، گریبان، یخه

مترادف جیب : گریبان، یخه، یقه، دل، سینه، خریطه، کیسه برابر پارسی : کیسه، انبان، بَریک، بریک، گریبان، یخه

جیب

<hr> مترادف جیب بر : دزد، سارق، طرار، کیسه بر

مترادف جیب بر : دزد، سارق، طرار، کیسه بر

جیب بر

جیب بری کردن

جیب دار

جیبی

جیر جیر

جیر جیر کردن

جیرجیر

جیرجیرک

جیرجیرکردن

جیرجیرکفش

<hr> مترادف جیره : سهم، آذوقه، توشه، خوراک، سوروسات، سیوروسات، قوت، راتب، رستاد، مستمری، مقرری

مترادف جیره : سهم، آذوقه، توشه، خوراک، سوروسات، سیوروسات، قوت، راتب، رستاد، مستمری، مقرری

جیره

جیره بندی کردن

جیره دادن

<hr> مترادف جیغ : داد، دادوبیداد، زوزه، شیون، شیهه، صیحه، غریو، فریاد

مترادف جیغ : داد، دادوبیداد، زوزه، شیون، شیهه، صیحه، غریو، فریاد

واژه های حرف "ج" - فارسی به عربی