سلسله زنجیرکردن

سلسله سران روحانی وشیوخ

<hr> برابر پارسی : رده بندی، پایگانی

برابر پارسی : رده بندی، پایگانی

سلسله مراتب

<hr> مترادف سلطان : امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمان روا، ملک، سلطه، فرمان روایی، قدرت، سروان، صاحب منصب، بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس <hr> برابر پارسی : پادشاه، شهریار

مترادف سلطان : امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمان روا، ملک، سلطه، فرمان روایی، قدرت، سروان، صاحب منصب، بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس برابر پارسی : پادشاه، شهریار

سلطان

سلطان ظالم

سلطان مستبد

سلطان مطلق

سلطان نشین عمان

<hr> مترادف سلطنت : امارت، امیری، پادشاهی، حکومت، شاهی، فرمانروایی، تسلط، چیرگی، سلطه ، پادشاهی کردن، امارت داشتن <hr> متضاد سلطنت : رعیتی، نوکری <hr> برابر پارسی : پادشاهی، شهریاری

مترادف سلطنت : امارت، امیری، پادشاهی، حکومت، شاهی، فرمانروایی، تسلط، چیرگی، سلطه ، پادشاهی کردن، امارت داشتن متضاد سلطنت : رعیتی، نوکری برابر پارسی : پادشاهی، شهریاری

سلطنت

سلطنت مطلقه

سلطنت یا حکمرانی کردن

<hr> مترادف سلطنتی : امپراطوری، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی، استبدادی ، منسوب به سلطنت، شاهانه <hr> متضاد سلطنتی : جمهوری

مترادف سلطنتی : امپراطوری، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی، استبدادی ، منسوب به سلطنت، شاهانه متضاد سلطنتی : جمهوری

سلطنتی

<hr> مترادف سلطه : استیلا، تسلط، چیرگی، سیطره، غلبه، قدرت، قوت، ملک، پادشاهی، فرمانروایی <hr> برابر پارسی : چیرگی، فرمانروایی

مترادف سلطه : استیلا، تسلط، چیرگی، سیطره، غلبه، قدرت، قوت، ملک، پادشاهی، فرمانروایی برابر پارسی : چیرگی، فرمانروایی

سلطه

سلطه بیگانه

<hr> مترادف سلطه جو : استیلاجو، استیلاگر، اقتدارطلب، سلطه طلب، اقتدارگرا، سلطه گر، سیطره جو، قدرت طلب <hr> متضاد سلطه جو : سلطه پذیر

مترادف سلطه جو : استیلاجو، استیلاگر، اقتدارطلب، سلطه طلب، اقتدارگرا، سلطه گر، سیطره جو، قدرت طلب متضاد سلطه جو : سلطه پذیر

سلطه جو

سلطه جویانه

سلطه پیدا کرد بر

سلطه گرى کرد

سلطه گری

<hr> مترادف سلف : پیشین، قبلی، سابق، گذشته، جد، نیا، پیش خر، پیش خرید | سلف سرویس، استارت، باجناق، شوهر، شوی، همسر <hr> متضاد سلف : خلف | <hr> برابر پارسی : نیا، نیاک، پیشینیان

مترادف سلف : پیشین، قبلی، سابق، گذشته، جد، نیا، پیش خر، پیش خرید | سلف سرویس، استارت، باجناق، شوهر، شوی، همسر متضاد سلف : خلف | برابر پارسی : نیا، نیاک، پیشینیان

سلف

سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی

<hr> مترادف سلمانی : آرایشگر، حلاق، سرتراش <hr> برابر پارسی : آرایشگر، پیرایشگر

مترادف سلمانی : آرایشگر، حلاق، سرتراش برابر پارسی : آرایشگر، پیرایشگر

سلمانی

سلمانی برای مرد و زن

سلمانی شدن

سلمانی کردن

سلوال

<hr> مترادف سلول : یاخته، بند، حبس، زندان، محبس <hr> برابر پارسی : یاخته، زندان

مترادف سلول : یاخته، بند، حبس، زندان، محبس برابر پارسی : یاخته، زندان

سلول

سلول دار

سلول یکنفری

<hr> مترادف سلوک : سازش ، انتهاج، رفتار، روش، طی طریق کردن، رفتن <hr> متضاد سلوک : ناسازگاری <hr> برابر پارسی : رفتار، روش، شیوه، کردار

مترادف سلوک : سازش ، انتهاج، رفتار، روش، طی طریق کردن، رفتن متضاد سلوک : ناسازگاری برابر پارسی : رفتار، روش، شیوه، کردار

سلوک

<hr> مترادف سلوک کردن : رفتار کردن، سازگاری کردن، راه پیمودن، طی کردن مراحل عرفانی

مترادف سلوک کردن : رفتار کردن، سازگاری کردن، راه پیمودن، طی کردن مراحل عرفانی

سلوک کردن

<hr> مترادف سلیس : روان، نرم <hr> متضاد سلیس : پیچیده، معقد <hr> برابر پارسی : روان، رسا، خوب

مترادف سلیس : روان، نرم متضاد سلیس : پیچیده، معقد برابر پارسی : روان، رسا، خوب

سلیس

سلیس بودن

سلیس وشیوا

<hr> مترادف سلیقه : پسند، ذوق، مذاق، سرشت، طبع، نهاد <hr> برابر پارسی : پسنده، پسند

مترادف سلیقه : پسند، ذوق، مذاق، سرشت، طبع، نهاد برابر پارسی : پسنده، پسند

سلیقه

<hr> مترادف سم : حافر، ناخن حیوانات | حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل <hr> متضاد سم : پادزهر <hr> برابر پارسی : شرنگ، زهر

مترادف سم : حافر، ناخن حیوانات | حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل متضاد سم : پادزهر برابر پارسی : شرنگ، زهر

سم

سم الحمار

<hr> مترادف سم دار : زهردار، سمی، زهری ، سم آلود، زهرناک، زهرآگین <hr> متضاد سم دار : بی زهر

مترادف سم دار : زهردار، سمی، زهری ، سم آلود، زهرناک، زهرآگین متضاد سم دار : بی زهر

سم دار

سماجت امیز

سماروغ

<hr> مترادف سماوی : آسمانی، سمایی، سپهری، فلکی، هوایی <hr> متضاد سماوی : ارضی <hr> برابر پارسی : سپهری

مترادف سماوی : آسمانی، سمایی، سپهری، فلکی، هوایی متضاد سماوی : ارضی برابر پارسی : سپهری

سماوی

<hr> مترادف سمت : جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه، صورت، فرم، هیئت | شغل، عنوان، مقام، منصب، نشان، علامت، اثر داغ، داغ جا <hr> برابر پارسی : پایه، رده، جاه، سو، سوی، پایگاه، راستا، راسته، رو | ( سِمت ) پایگاه، پایه، جاه، رده

مترادف سمت : جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه، صورت، فرم، هیئت | شغل، عنوان، مقام، منصب، نشان، علامت، اثر داغ، داغ جا برابر پارسی : پایه، رده، جاه، سو، سوی، پایگاه، راستا، راسته، رو | ( سِمت ) پایگاه، پایه، جاه، رده

واژه های حرف "س" - فارسی به عربی