سوسک حمام

سوسک وار

سوسیالیزم

سوسیالیست

سوسیس

سوسیک نمک زده

سوسیگ

سوش

<hr> مترادف سوغات : ارمغان، تحفه، رهاورد، هدیه <hr> برابر پارسی : ره آورد

مترادف سوغات : ارمغان، تحفه، رهاورد، هدیه برابر پارسی : ره آورد

سوغات

سوفلوری کردن

سوق الجیشى

سوق الجیشى (استراتژیک)

<hr> مترادف سوق الجیشی : استراتژیک <hr> برابر پارسی : راهبردی، سپاه آرایی | سپاه آرایی، راهبردی

مترادف سوق الجیشی : استراتژیک برابر پارسی : راهبردی، سپاه آرایی | سپاه آرایی، راهبردی

سوق الجیشی

<hr> مترادف سوق دادن : به حرکت درآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن، وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن

مترادف سوق دادن : به حرکت درآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن، وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن

سوق دادن

<hr> برابر پارسی : ره آورد، ارمغان، پیشکش، رهاورد

برابر پارسی : ره آورد، ارمغان، پیشکش، رهاورد

سوقات

سوقان گیری نشده

سولفات قلیایی الومینیوم

سوم

سومی

سومین دوره زندگی

سومین دورهزندگی

سوهان زدن

سوهان پهن

<hr> مترادف سوپ : آب گوشت، آش، شوربا <hr> برابر پارسی : با، آش

مترادف سوپ : آب گوشت، آش، شوربا برابر پارسی : با، آش

سوپ

<hr> مترادف سوگ : اندوه، پرسه، حزن، رثا، سوک، سوکواری، سوگواری، عزا، غم، ماتم، مصیبت <hr> متضاد سوگ : جشن، سرور، عیش

مترادف سوگ : اندوه، پرسه، حزن، رثا، سوک، سوکواری، سوگواری، عزا، غم، ماتم، مصیبت متضاد سوگ : جشن، سرور، عیش

سوگ

سوگ شعر

سوگ نمایش

<hr> مترادف سوگلی : برگزیده، عزیزدردانه، عزیزکرده، محبوب، معشوق

مترادف سوگلی : برگزیده، عزیزدردانه، عزیزکرده، محبوب، معشوق

سوگلی

سوگناک

<hr> مترادف سوگند : حلف، قسم، یمین

مترادف سوگند : حلف، قسم، یمین

سوگند

<hr> مترادف سوگند خوردن : قسم خوردن، سوگند یاد کردن، تحلیف

مترادف سوگند خوردن : قسم خوردن، سوگند یاد کردن، تحلیف

سوگند خوردن

سوگند داد

<hr> مترادف سوگند دادن : قسم دادن، سوگند خوردن

مترادف سوگند دادن : قسم دادن، سوگند خوردن

سوگند دادن

سوگند شکستن

سوگند شکنی

سوگند ملا یم

سوگند ملایم

سوگند یاد کرد

سوگند یاد کردن

سوگندنامه

<hr> مترادف سوگوار : تعزیت دار، داغدار، عزادار، سوگی، ماتمزده، ماتم دار، مصیبت زده <hr> متضاد سوگوار : سوری

مترادف سوگوار : تعزیت دار، داغدار، عزادار، سوگی، ماتمزده، ماتم دار، مصیبت زده متضاد سوگوار : سوری

سوگوار

<hr> مترادف سوگواری : تعزیت، تعزیت داری، تعزیه، سوگ، عزاداری، ماتم، مرثیه خوانی، نوحه خوانی، نوحه گری <hr> متضاد سوگواری : سرور، عیش

مترادف سوگواری : تعزیت، تعزیت داری، تعزیه، سوگ، عزاداری، ماتم، مرثیه خوانی، نوحه خوانی، نوحه گری متضاد سوگواری : سرور، عیش

سوگواری

سوگواری سالیانه

<hr> مترادف سوگواری کردن : عزاداری کردن، ماتم گرفتن، به سوگ نشستن، تعزیه گردانی کردن

مترادف سوگواری کردن : عزاداری کردن، ماتم گرفتن، به سوگ نشستن، تعزیه گردانی کردن

واژه های حرف "س" - فارسی به عربی