فارسی به عربی

قاضی عسگر

قاطر مانند

<hr> مترادف قاطع : برا، برنده، تند، مصمم، یقین <hr> متضاد قاطع : کند <hr> برابر پارسی : برنده، بی چون و چرا، برا

مترادف قاطع : برا، برنده، تند، مصمم، یقین متضاد قاطع : کند برابر پارسی : برنده، بی چون و چرا، برا

قاطع

قاطع دو زاویه

قاطع ساختن

<hr> مترادف قاعده : آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه، اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده، حیض، رگل، عادت، ضابطه، قانون، نسق، نظم <hr> برابر پارسی : روش، دستور، آیین، بنیاد، پایه، روند، هنجار

مترادف قاعده : آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه، اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده، حیض، رگل، عادت، ضابطه، قانون، نسق، نظم برابر پارسی : روش، دستور، آیین، بنیاد، پایه، روند، هنجار

قاعده

قاعده انصاف

قاعده دار

قاعده زنان

قاعده سازی

قاعده شدن

قاعده کلی

قاعدگی زنان

<hr> مترادف قافله : کاروان، گروه، گله <hr> برابر پارسی : کاروان، رهنوردان

مترادف قافله : کاروان، گروه، گله برابر پارسی : کاروان، رهنوردان

قافله

<hr> برابر پارسی : همآوا، رج، پساوند سروده

برابر پارسی : همآوا، رج، پساوند سروده

قافیه

قافیه ء وزنی یا صدایی

قافیه ساختن

<hr> مترادف قاقم : راسو

قاقم

<hr> مترادف قالب : شکل، طرح، فرم، هیئت، بدن، تن، کالبد، قطع، بوته زرگری <hr> برابر پارسی : پیکر، تن، چارچوب

مترادف قالب : شکل، طرح، فرم، هیئت، بدن، تن، کالبد، قطع، بوته زرگری برابر پارسی : پیکر، تن، چارچوب

قالب

قالب (ریخته گیری)

قالب ریخته گری

قالب ریزی کردن

<hr> برابر پارسی : کالب سازی

برابر پارسی : کالب سازی

قالب زدن

قالب زدن (بزو)

قالب پذیر

<hr> برابر پارسی : انداختن، چپاندن

برابر پارسی : انداختن، چپاندن

قالب کردن

قالب گیر

قالبگیر

<hr> مترادف قالی : فرش، گبه، گلیم، مفرش <hr> برابر پارسی : زمین گستر، بوب، بوپ، پوشش

مترادف قالی : فرش، گبه، گلیم، مفرش برابر پارسی : زمین گستر، بوب، بوپ، پوشش

قالی

<hr> برابر پارسی : بوبک

قالیچه

<hr> مترادف قامت : اندام، بالا، تنه، قد، هیکل <hr> برابر پارسی : اندام

مترادف قامت : اندام، بالا، تنه، قد، هیکل برابر پارسی : اندام

قامت

<hr> مترادف قاموس : فرهنگ، لغت نامه، واژه نامه، رازدار، سرپوش، دریا، قلزم <hr> برابر پارسی : فرهنگ، واژه نامه، باور، اندیشه، روش

مترادف قاموس : فرهنگ، لغت نامه، واژه نامه، رازدار، سرپوش، دریا، قلزم برابر پارسی : فرهنگ، واژه نامه، باور، اندیشه، روش

قاموس

<hr> مترادف قانع : خرسند، خشنود، راضی، متقاعد، سازگار، صرفه جو، قناعت پیشه، مقنع، مطمئن، سیر <hr> متضاد قانع : ناخشنود <hr> برابر پارسی : اندک خواه، خرسند، خشنود، سازگار

مترادف قانع : خرسند، خشنود، راضی، متقاعد، سازگار، صرفه جو، قناعت پیشه، مقنع، مطمئن، سیر متضاد قانع : ناخشنود برابر پارسی : اندک خواه، خرسند، خشنود، سازگار

قانع

قانع شد به

قانع کردن

قانقاریا

قانقاریا بوجود امدن

<hr> مترادف قانون : رسم، روش، طرز، طریقه، نظم، هنجار، آیین، ضابطه، قاعده، مقررات، ساز <hr> برابر پارسی : داد، آسا، دات، دادِستان، دادیک، فردید، فرسار

مترادف قانون : رسم، روش، طرز، طریقه، نظم، هنجار، آیین، ضابطه، قاعده، مقررات، ساز برابر پارسی : داد، آسا، دات، دادِستان، دادیک، فردید، فرسار

قانون

قانون اساسى

قانون اساسى (جدساتیر)

قانون اساسی

قانون جنگل

<hr> مترادف قانون دان : حقوقدان، وکیل، رسم ورسوم دان، مبادی آداب <hr> برابر پارسی : آسا دان

مترادف قانون دان : حقوقدان، وکیل، رسم ورسوم دان، مبادی آداب برابر پارسی : آسا دان

واژه های حرف "ق" - فارسی به عربی