فارسی به عربی

قوسی شکل

<hr> مترادف قوش : باز، باشه، سنقر، شاهباز، طرلان، قرقی، واشق <hr> برابر پارسی : باز شکاری

مترادف قوش : باز، باشه، سنقر، شاهباز، طرلان، قرقی، واشق برابر پارسی : باز شکاری

قوش

قوش باز

قوشباز

<hr> مترادف قوطی : جعبه، صندوقچه <hr> برابر پارسی : توبک، تبنگو

مترادف قوطی : جعبه، صندوقچه برابر پارسی : توبک، تبنگو

قوطی

قوطی (سیگار و غیره)

قوطی کنسرو

قوطی کوچکی برای یادگارهای خیلی کوچک (مثل طره گیسو) که بگردن میاویزند

<hr> مترادف قول : سخن، کلام، گفت، ترانه، تصنیف، پیمان، عهد، قرار، میثاق، وعده، وعید <hr> برابر پارسی : سخن، گفته، پیمان، گفتار، زبان، فرمایش، گفت

مترادف قول : سخن، کلام، گفت، ترانه، تصنیف، پیمان، عهد، قرار، میثاق، وعده، وعید برابر پارسی : سخن، گفته، پیمان، گفتار، زبان، فرمایش، گفت

قول

<hr> برابر پارسی : پیمان بستن، سوگند خوردن

برابر پارسی : پیمان بستن، سوگند خوردن

قول دادن

قولا ج (واحد عمق پیمایی دریایی) اندازه گرفتن

قولا ج اندازه گرفتن

قولنج

قولنجی

قولون

<hr> مترادف قوم : اعقاب، بازمانده، تیره، خویش، خویشاوند، دودمان، طایفه، قریب، کس، منسوب، نزدیک، وابسته، خلق، ملت <hr> برابر پارسی : تیره، تبار، خاندان، خویش، دودمان

مترادف قوم : اعقاب، بازمانده، تیره، خویش، خویشاوند، دودمان، طایفه، قریب، کس، منسوب، نزدیک، وابسته، خلق، ملت برابر پارسی : تیره، تبار، خاندان، خویش، دودمان

قوم

قوم و خویش

قوم و خویش سببی

قوم و خویشان

قوم و خویشی

قوم وخویش

<hr> برابر پارسی : شهروندی

قومی

<hr> مترادف قوه : توانمندی، توانایی، توان، رمق، زور، قابلیت، قدرت، نا، نیرو، یارا، باطری <hr> برابر پارسی : نیرو، توان

مترادف قوه : توانمندی، توانایی، توان، رمق، زور، قابلیت، قدرت، نا، نیرو، یارا، باطری برابر پارسی : نیرو، توان

قوه

قوه ابتکار

<hr> برابر پارسی : نیروی دریافت

برابر پارسی : نیروی دریافت

قوه ادراک

قوه اسب

قوه انبساط

قوه تشخیص

<hr> برابر پارسی : نیروی کشش، گرانش، نیروی

برابر پارسی : نیروی کشش، گرانش، نیروی

قوه جاذبه

قوه جبری

قوه درک

قوه ذهنی

<hr> برابر پارسی : نیروی دادگستری، دادرسی، دیوان دادگستری

برابر پارسی : نیروی دادگستری، دادرسی، دیوان دادگستری

قوه قضائیه

قوه مجریه

<hr> برابر پارسی : نیروی اندیشه وپندار

برابر پارسی : نیروی اندیشه وپندار

قوه مخیله

<hr> برابر پارسی : نیروی آیین گذاری

برابر پارسی : نیروی آیین گذاری

قوه مقننه

قوه ناطقه

<hr> برابر پارسی : غوچ، راک، وران

برابر پارسی : غوچ، راک، وران

قوچ

<hr> برابر پارسی : نیرومند، پایدار، توانا، زورمند

برابر پارسی : نیرومند، پایدار، توانا، زورمند

قوی

قوی بنیه

قوی هیکل

قوی کردن

<hr> مترادف قویا : به شدت، جداً، شدیداً

مترادف قویا : به شدت، جداً، شدیداً

قویا

قپه

قی چشم

قی کردن

<hr> مترادف قیاس : استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه <hr> برابر پارسی : سنجش، برآورد، وراندازی، برابریابی، اندازه گیری، فرا سنجی، هم سنجی

مترادف قیاس : استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه برابر پارسی : سنجش، برآورد، وراندازی، برابریابی، اندازه گیری، فرا سنجی، هم سنجی

واژه های حرف "ق" - فارسی به عربی