لاتین

<hr> مترادف لاجورد : آبی، تیره، سیاه، کبود، لاژورد، نیلی <hr> برابر پارسی : لاژورد

مترادف لاجورد : آبی، تیره، سیاه، کبود، لاژورد، نیلی برابر پارسی : لاژورد

لاجورد

لاجوردی

لاحق

لاروبی کردن

<hr> مترادف لازم : بایست، بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، ملزم، واجب <hr> برابر پارسی : بایسته، بایا، دربایست، نیاز، نیازین

مترادف لازم : بایست، بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، ملزم، واجب برابر پارسی : بایسته، بایا، دربایست، نیاز، نیازین

لازم

<hr> برابر پارسی : ناگزیر، بایسته انجام، پایکرد

برابر پارسی : ناگزیر، بایسته انجام، پایکرد

لازم الاجرا

<hr> برابر پارسی : نیاز داشتن

برابر پارسی : نیاز داشتن

لازم داشتن

<hr> مترادف لازمه : بایسته، مستلزم، مقرون، ملازم، همراه، مقتضی

مترادف لازمه : بایسته، مستلزم، مقرون، ملازم، همراه، مقتضی

لازمه

<hr> مترادف لاس : لاج، ماچه، ماده سگ، ماده، ملاعبه، ابریشم خام، قژ، کژ

مترادف لاس : لاج، ماچه، ماده سگ، ماده، ملاعبه، ابریشم خام، قژ، کژ

لاس

لاس زدن

لاس زنی

<hr> برابر پارسی : رویی

لاستیک

لاستیک اتومبیل

لاستیک بادی

لاستیکی

<hr> مترادف لاشه : جسد، میت، نعش، جیفه، لاش، مرده، مردار، اندام، تن، کالبد

مترادف لاشه : جسد، میت، نعش، جیفه، لاش، مرده، مردار، اندام، تن، کالبد

لاشه

لاشه شکار

لاشه کشتی

<hr> مترادف لاغر : باریک، ضعیف، غث، کم جثه، منهوک، نازک، نحیف، نزار <hr> متضاد لاغر : چاق، سمین، فربه <hr> برابر پارسی : نزار

مترادف لاغر : باریک، ضعیف، غث، کم جثه، منهوک، نازک، نحیف، نزار متضاد لاغر : چاق، سمین، فربه برابر پارسی : نزار

لاغر

لاغر شدن

لاغر کردن

<hr> مترادف لاغری : ذبول، نحیفی، نزاری <hr> متضاد لاغری : چاقی

مترادف لاغری : ذبول، نحیفی، نزاری متضاد لاغری : چاقی

لاغری

<hr> مترادف لاف : ادعا، تفاخر، چاخان، خودستایی، دعوی، رجز، گزافه گویی، مبالغه گویی، هرزه درایی

مترادف لاف : ادعا، تفاخر، چاخان، خودستایی، دعوی، رجز، گزافه گویی، مبالغه گویی، هرزه درایی

لاف

لاف زدن

<hr> مترادف لاف زن : پراکنده گو، چاخان، خودستا، خویشتن ستا، صلف، گزافه گو، لاف پیما، مدعی، هرزه درا

مترادف لاف زن : پراکنده گو، چاخان، خودستا، خویشتن ستا، صلف، گزافه گو، لاف پیما، مدعی، هرزه درا

لاف زن

<hr> مترادف لاقید : بی اعتنا، بی بندوبار، بی غم، بی قید، بی مبالات، تن آسا، غافل، لاابالی <hr> متضاد لاقید : منضبط <hr> برابر پارسی : بی بند و بار، ولنگار

مترادف لاقید : بی اعتنا، بی بندوبار، بی غم، بی قید، بی مبالات، تن آسا، غافل، لاابالی متضاد لاقید : منضبط برابر پارسی : بی بند و بار، ولنگار

لاقید

<hr> مترادف لاقیدی : بطالت، بی اعتنایی، بی خیالی، بی غمی، تن آسایی، لاابالیگری <hr> متضاد لاقیدی : انضباط

مترادف لاقیدی : بطالت، بی اعتنایی، بی خیالی، بی غمی، تن آسایی، لاابالیگری متضاد لاقیدی : انضباط

لاقیدی

<hr> مترادف لال : ابکم، اصم، الکن، بی زبان، گنگ، احمر، سرخ، لعل <hr> متضاد لال : گویا

مترادف لال : ابکم، اصم، الکن، بی زبان، گنگ، احمر، سرخ، لعل متضاد لال : گویا

لال

لال کردن

لالایی

لالایی خواندن

<hr> مترادف لاله : آلاله، شقایق، احمر، سرخ

مترادف لاله : آلاله، شقایق، احمر، سرخ

لاله

لامپ

لامپ مهتابی

<hr> مترادف لانه : آشیانه، آشیان، سوراخ، عریش، کاشانه، کنام، شان، کندو، بیکاره، تن آسا، تنبل، کاهل

مترادف لانه : آشیانه، آشیان، سوراخ، عریش، کاشانه، کنام، شان، کندو، بیکاره، تن آسا، تنبل، کاهل

لانه

لانه خرگوش و امثال ان

لانه سگ یا روباه

لانه مرغ

لانه کرد در

لانه کردن

لاوصول

لاک الکل

لاک الکل زدن به

لاک و الکل

<hr> مترادف لاک پشت : سنگ پشت، کاسه پشت، لاخه

واژه های حرف "ل" - فارسی به عربی