لوس و ننر

لوس وننر

لوس کردن

<hr> مترادف لوستر : چراغ آویز، چلچراغ <hr> برابر پارسی : چلچراغ

مترادف لوستر : چراغ آویز، چلچراغ برابر پارسی : چلچراغ

لوستر

لوسی

لوسیون

لوطی محله

لول خوری

لول زدن

<hr> مترادف لولا : بند، مفصل، زغن، سپستان

مترادف لولا : بند، مفصل، زغن، سپستان

لولا

لولا زدن

<hr> مترادف لوله : استوانه، لول

مترادف لوله : استوانه، لول

لوله

لوله اب اتش نشانی

لوله ابکش

لوله ابکش (اب انبار)

لوله اشکال نما

لوله تفنگ

لوله حمل مواد نفتی

لوله حمل موادنفتی

لوله خمیده یا شتر گلو

لوله دخول وخروج هوا در زیر دریایی

لوله شکل نما

لوله فلزی کوتاه

لوله لا ستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری

لوله مخصوص تنفس در زیر اب

لوله کتری و غیره

لوله کتری وغیره

لوله کش

لوله کشی کردن

<hr> مترادف لولو : جمان، در، مروارید | مترسک، کریه المنظر، ترسناک، مهیب <hr> برابر پارسی : مروارید

مترادف لولو : جمان، در، مروارید | مترسک، کریه المنظر، ترسناک، مهیب برابر پارسی : مروارید

لولو

<hr> مترادف لولیدن : جنبیدن، حرکت کردن

مترادف لولیدن : جنبیدن، حرکت کردن

لولیدن

لوکوموتیو

لپ لپ خورنده

لپ پریده کردن یا شدن

<hr> برابر پارسی : فرگاه

لژ

لژ بالا

لژیون

<hr> مترادف لک : لکه پارچه، کهنه پارچه، لته، پاره، تکه پاره، باطل، بیهوده، پوچ، یاوه، ابله، احمق، صدهزار، خسیس، لئیم، پیس، خال، داغ، نشان، آسیب، فساد، لهیدگی

مترادف لک : لکه پارچه، کهنه پارچه، لته، پاره، تکه پاره، باطل، بیهوده، پوچ، یاوه، ابله، احمق، صدهزار، خسیس، لئیم، پیس، خال، داغ، نشان، آسیب، فساد، لهیدگی

لک

لک انداختن

<hr> برابر پارسی : بَلارَج، اَچوپیل، بلارج

برابر پارسی : بَلارَج، اَچوپیل، بلارج

لک لک

لک کردن

لکنت داشتن

لکنت زبان پیدا کردن

لکنتی

<hr> مترادف لکه : چرک، خال، داغ، لک، چکه، قطره

مترادف لکه : چرک، خال، داغ، لک، چکه، قطره

لکه

لکه بدنامی

<hr> مترادف لکه دار : بدنام، رسوا، مفتضح، ننگین، چرکین، لک، لک گرفته

مترادف لکه دار : بدنام، رسوا، مفتضح، ننگین، چرکین، لک، لک گرفته

واژه های حرف "ل" - فارسی به عربی