نشاسته کاساو یا مانیوک

<hr> مترادف نشاط : انبساط، خرمی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، طرب، عشرت، عیش، نزهت <hr> متضاد نشاط : ناشادی <hr> برابر پارسی : شادی، رامش، شادمانی، شور

مترادف نشاط : انبساط، خرمی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، طرب، عشرت، عیش، نزهت متضاد نشاط : ناشادی برابر پارسی : شادی، رامش، شادمانی، شور

نشاط

نشاط دادن

<hr> مترادف نشان : آرم، امارت، رمز، علامت، مدال، نشانه، نشانی، آیه، اثر، رد، رگه، انگ، تمغا، داغ، نقش، آماج، تیر، هدف، سراغ

مترادف نشان : آرم، امارت، رمز، علامت، مدال، نشانه، نشانی، آیه، اثر، رد، رگه، انگ، تمغا، داغ، نقش، آماج، تیر، هدف، سراغ

نشان

نشان اتصال

نشان اختصاصی

نشان افتخار

<hr> مترادف نشان دادن : ارائه کردن، نمایاندن، نمایش دادن، نمودن

مترادف نشان دادن : ارائه کردن، نمایاندن، نمایش دادن، نمودن

نشان دادن

نشان دار کردن

نشان دارای دو بال که بهوانورد یا توپچی و دریا نورد یا دیدبان کار ازموده داده میشود

نشان دهنده

نشان رسمی

نشان ستاره

نشان ستاره (بدین شکل *)

نشان لا ی کتاب

نشان لیاقت

نشان ممیز

نشان نجابت خانوادگی

نشان نقل قول

نشان ویژه

نشان کردن

نشان گذاردن

نشان گذاری

نشان گذاشتن

نشان یا مدال دادن به

نشاندار کردن

<hr> مترادف نشاندن : قراردادن، مقیم کردن، نهادن، غرس کردن، کاشتن، افراشتن، خاموش کردن، دفع کردن، فرونشاندن، نشانیدن <hr> متضاد نشاندن : کندن

مترادف نشاندن : قراردادن، مقیم کردن، نهادن، غرس کردن، کاشتن، افراشتن، خاموش کردن، دفع کردن، فرونشاندن، نشانیدن متضاد نشاندن : کندن

نشاندن

<hr> مترادف نشانه : آماج، آیه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارک، نشان، هدف

مترادف نشانه : آماج، آیه، اثر، داغ، رگه، علامت، مارک، نشان، هدف

نشانه

نشانه بودن

نشانه بودن (از)

نشانه پیروزی

نشانه گرفتن حدس

نشانه گرفتن() حدس

نشانه گیر

نشانوند

نشانگاه

نشانگر

<hr> مترادف نشانی : آدرس، نشان، اثر، یادگار

مترادف نشانی : آدرس، نشان، اثر، یادگار

نشانی

نشانی روی نامه

نشانی شبیه سکه

نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود

نشاکردن

<hr> مترادف نشت : تراویدن، تراوش، ترشح، چکه، نشر، برملا، بروز، درز کردن، شایع

مترادف نشت : تراویدن، تراوش، ترشح، چکه، نشر، برملا، بروز، درز کردن، شایع

نشت

<hr> مترادف نشخوار : کاغ

نشخوار

نشخوار کردن

<hr> مترادف نشدنی : غیرممکن، محال، ناشدنی <hr> متضاد نشدنی : ممکن

مترادف نشدنی : غیرممکن، محال، ناشدنی متضاد نشدنی : ممکن

نشدنی

<hr> مترادف نشر : پراکندن، سرایت، پخش، توزیع، انتشار، چاپ، طبع، اشاعه، ترویج، شیوع <hr> برابر پارسی : پخش، پراکندن، پراکنده کردن، گستردن

مترادف نشر : پراکندن، سرایت، پخش، توزیع، انتشار، چاپ، طبع، اشاعه، ترویج، شیوع برابر پارسی : پخش، پراکندن، پراکنده کردن، گستردن

واژه های حرف "ن" - فارسی به عربی