ناله و شیون کردن

ناله کردن

<hr> مترادف نالیدن : زاریدن، زاری کردن، ضجر، مویه کردن، موییدن، ناله کردن، تضرع کردن، شکایت کردن، شکوه کردن، گلایه کردن

مترادف نالیدن : زاریدن، زاری کردن، ضجر، مویه کردن، موییدن، ناله کردن، تضرع کردن، شکایت کردن، شکوه کردن، گلایه کردن

نالیدن

<hr> مترادف نام : آوازه، اعتبار، شهرت، اسم، عنوان، کنیه، لقب، کلمه <hr> متضاد نام : ننگ

مترادف نام : آوازه، اعتبار، شهرت، اسم، عنوان، کنیه، لقب، کلمه متضاد نام : ننگ

نام

نام این نشان (

نام باغی در نزدیکی اتن که افلا طون در ان تدریس میکرده است()

نام بردن

نام برده

نام خانوادگی

نام خودمانی

نام قضات

نام قهرمان ونمایشنامه تراژدی شکسپیر

نام ماه یازدهم سال فرنگی

نام مستخدمین شهرداری

نام مشروبی که در شامپانی فرانسه تهیه میشود

نام نهادن

<hr> مترادف نام نویسی : ثبت نام

مترادف نام نویسی : ثبت نام

نام نویسی

نام نویسی کردن

نام نویسی کردن (در هیلت منصفه)

نام و نشان

نام کلیسای وست مینستر

نام کلیسای وست مینستر()

نام گذار بچه

نام گذاردن

نام گذاردن (هنگام تعمید)

نام گذاردن بر

نام گذاری

نام گذاری کردن

نام گذاری کردن (هنگام تعمید)

نامادری

<hr> مترادف نامبرده : مذکور، مزبور، یادشده

مترادف نامبرده : مذکور، مزبور، یادشده

نامبرده

<hr> مترادف نامتجانس : ناسازگار، نامانوس، نامتناسب، ناموافق، ناهمگون <hr> متضاد نامتجانس : متجانس <hr> برابر پارسی : ناهمگن

مترادف نامتجانس : ناسازگار، نامانوس، نامتناسب، ناموافق، ناهمگون متضاد نامتجانس : متجانس برابر پارسی : ناهمگن

نامتجانس

نامتغیر

نامتقارن

نامتناقض

<hr> مترادف نامجو : جاه طلب، شهرت خواه، شهرت طلب، نامخواه

مترادف نامجو : جاه طلب، شهرت خواه، شهرت طلب، نامخواه

نامجو

<hr> مترادف نامحدود : بی پایان، بی حد، بی شمار، بی مرز، بی نهایت، نامتناهی، نامشخص <hr> متضاد نامحدود : متناهی، محدود <hr> برابر پارسی : بی کرانه، نامرز، بی شمار

مترادف نامحدود : بی پایان، بی حد، بی شمار، بی مرز، بی نهایت، نامتناهی، نامشخص متضاد نامحدود : متناهی، محدود برابر پارسی : بی کرانه، نامرز، بی شمار

نامحدود

نامرءی شدن

<hr> مترادف نامرئی : پنهان، غایب، غیب، غیبی، گم، مخفی، ناپدید، ناپیدا، نامشهود، نهان <hr> متضاد نامرئی : پیدا <hr> برابر پارسی : نادیدنی، نا پیدا

مترادف نامرئی : پنهان، غایب، غیب، غیبی، گم، مخفی، ناپدید، ناپیدا، نامشهود، نهان متضاد نامرئی : پیدا برابر پارسی : نادیدنی، نا پیدا

نامرئی

<hr> مترادف نامراد : بیچاره، بی نصیب، محروم، ناخشنود، ناکام <hr> متضاد نامراد : کامیاب، مرادمند <hr> برابر پارسی : ناکام

مترادف نامراد : بیچاره، بی نصیب، محروم، ناخشنود، ناکام متضاد نامراد : کامیاب، مرادمند برابر پارسی : ناکام

نامراد

<hr> مترادف نامربوط : بی ربط، بی سروته، بی مناسبت، بیهوده، چرند، مزخرف، مهمل، نابجا، ناشایست، هجو <hr> متضاد نامربوط : بجا، مربوط، مناسب <hr> برابر پارسی : بی سروته، چرند و پرند، نابسته

مترادف نامربوط : بی ربط، بی سروته، بی مناسبت، بیهوده، چرند، مزخرف، مهمل، نابجا، ناشایست، هجو متضاد نامربوط : بجا، مربوط، مناسب برابر پارسی : بی سروته، چرند و پرند، نابسته

نامربوط

نامربوطی

<hr> مترادف نامرتب : آشفته، بی نظم، پراکنده، شلخته، شوریده، مختل، نابسامان، ناجور، ناساز، نامنظم <hr> متضاد نامرتب : آشفته، بسامان، مرتب <hr> برابر پارسی : پراکنده، پساپیش، نا به سامان، نابسامان

مترادف نامرتب : آشفته، بی نظم، پراکنده، شلخته، شوریده، مختل، نابسامان، ناجور، ناساز، نامنظم متضاد نامرتب : آشفته، بسامان، مرتب برابر پارسی : پراکنده، پساپیش، نا به سامان، نابسامان

نامرتب

<hr> مترادف نامرد : بی حمیت، دیوث، زن بمزد، قرمساق، بی غیرت، بی مروت، عنین، ناتوان، امرد، ترسو، جبون <hr> متضاد نامرد : مرد

مترادف نامرد : بی حمیت، دیوث، زن بمزد، قرمساق، بی غیرت، بی مروت، عنین، ناتوان، امرد، ترسو، جبون متضاد نامرد : مرد

نامرد

<hr> مترادف نامردم : بی ادب، پست، پست فطرت، دنی، فرومایه، ناکس، حیوان صفت، ددمنش، دیوخو

مترادف نامردم : بی ادب، پست، پست فطرت، دنی، فرومایه، ناکس، حیوان صفت، ددمنش، دیوخو

نامردم

<hr> برابر پارسی : وازده، ناپسند، آبدیده

برابر پارسی : وازده، ناپسند، آبدیده

نامرغوب

<hr> مترادف نامزد : کاندیدا، کاندید، تعیین، منظور، نام برده، نامویه، مسمی

مترادف نامزد : کاندیدا، کاندید، تعیین، منظور، نام برده، نامویه، مسمی

واژه های حرف "ن" - فارسی به عربی