فارسی به عربی

نتیجه ندادن

نتیجه گرفت

نتیجه گرفتن

<hr> مترادف نجابت : اصالت، پاک منشی، پاک نژادی، شرافت، عصمت، عفاف، عفت، والایی <hr> متضاد نجابت : بی عفتی <hr> برابر پارسی : والاگوهری، وارستگی، آزادگی، آزادمنشی، آزادمردی، نیکنهادی

مترادف نجابت : اصالت، پاک منشی، پاک نژادی، شرافت، عصمت، عفاف، عفت، والایی متضاد نجابت : بی عفتی برابر پارسی : والاگوهری، وارستگی، آزادگی، آزادمنشی، آزادمردی، نیکنهادی

نجابت

<hr> مترادف نجات : آزادی، استخلاص، خلاصی، خلاص، رستگاری، رهایی، فراغ، رستن، رهیدن <hr> متضاد نجات : اسارت، درگیری <hr> برابر پارسی : کمک، رهایی، آزادی، رستگاری

مترادف نجات : آزادی، استخلاص، خلاصی، خلاص، رستگاری، رهایی، فراغ، رستن، رهیدن متضاد نجات : اسارت، درگیری برابر پارسی : کمک، رهایی، آزادی، رستگاری

نجات

نجات داد

<hr> برابر پارسی : جستاندن

نجات دادن

<hr> مترادف نجات دهنده : منجی، ناجی، نجات بخش

مترادف نجات دهنده : منجی، ناجی، نجات بخش

نجات دهنده

<hr> مترادف نجار : درودگر <hr> برابر پارسی : درود گر، چوبکار، درودگر

مترادف نجار : درودگر برابر پارسی : درود گر، چوبکار، درودگر

نجار

نجارت دادن

<hr> برابر پارسی : درودگری

نجاری

نجاری کردن

<hr> مترادف نجاست : آلودگی، براز، بول، پلیدی، جعل، غایط، فضله، کثافت، گه، مدفوع، نجسی، وژن <hr> متضاد نجاست : طهارت، نظافت <hr> برابر پارسی : پلیدی، ناپاکی، آلودگی

مترادف نجاست : آلودگی، براز، بول، پلیدی، جعل، غایط، فضله، کثافت، گه، مدفوع، نجسی، وژن متضاد نجاست : طهارت، نظافت برابر پارسی : پلیدی، ناپاکی، آلودگی

نجاست

نجباوعلا ءم نجابت خانوادگی

<hr> مترادف نجس : آلوده، آلوده، بی نمازی، پلشت، پلید، چرک، چرکین، رجس، شوخ، غیرطاهر، مردار، ناپاک <hr> متضاد نجس : طاهر <hr> برابر پارسی : پلید، پلشت

مترادف نجس : آلوده، آلوده، بی نمازی، پلشت، پلید، چرک، چرکین، رجس، شوخ، غیرطاهر، مردار، ناپاک متضاد نجس : طاهر برابر پارسی : پلید، پلشت

نجس

نجم البحر

<hr> مترادف نجوا : پچ پچ، ترنم، درگوشی، زمزمه <hr> متضاد نجوا : فریاد <hr> برابر پارسی : درگوشی، پچ پچ

مترادف نجوا : پچ پچ، ترنم، درگوشی، زمزمه متضاد نجوا : فریاد برابر پارسی : درگوشی، پچ پچ

نجوا

نجوا کردن

نجواکردن

<hr> مترادف نجومی : اخترشناس، منجم، نجوم دان، سرسام آور، هنگفت

مترادف نجومی : اخترشناس، منجم، نجوم دان، سرسام آور، هنگفت

نجومی

<hr> مترادف نجیب : اصیل، پاکزاد، پدردار، شرافتمند، شریف، نژاده، والاتبار، والاگهر، باعفاف، پاکدامن، عفیف <hr> متضاد نجیب : نانجیب <hr> برابر پارسی : نیک گوهر، نیک نژاد، والاگوهر، آزاده، بزرگوار، پاک نهاد، پاک زاد، نیک نهاد، نیک نهاد

مترادف نجیب : اصیل، پاکزاد، پدردار، شرافتمند، شریف، نژاده، والاتبار، والاگهر، باعفاف، پاکدامن، عفیف متضاد نجیب : نانجیب برابر پارسی : نیک گوهر، نیک نژاد، والاگوهر، آزاده، بزرگوار، پاک نهاد، پاک زاد، نیک نهاد، نیک نهاد

نجیب

<hr> مترادف نجیب زاده : بزرگزاده، والاتبار، والانژاد <hr> برابر پارسی : والاتبار، بزرگ زاده، مهتر | آزادمرد

مترادف نجیب زاده : بزرگزاده، والاتبار، والانژاد برابر پارسی : والاتبار، بزرگ زاده، مهتر | آزادمرد

نجیب زاده

<hr> مترادف نحس : بد، بدیمن، شوم، مشووم، منحوس، ناخجسته، نافرخنده، نامبارک، نامیمون <hr> متضاد نحس : میمون، نیک اختر <hr> برابر پارسی : بدشگون، بداختر، بدفرجام، گجسته

مترادف نحس : بد، بدیمن، شوم، مشووم، منحوس، ناخجسته، نافرخنده، نامبارک، نامیمون متضاد نحس : میمون، نیک اختر برابر پارسی : بدشگون، بداختر، بدفرجام، گجسته

نحس

<hr> مترادف نحیف : باریک اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار <hr> متضاد نحیف : قوی <hr> برابر پارسی : ناتوان، لاغر، نزار، رنجور

مترادف نحیف : باریک اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار متضاد نحیف : قوی برابر پارسی : ناتوان، لاغر، نزار، رنجور

نحیف

نحیف شدن

نحیفی

<hr> مترادف نخ : بند، تار، رشته، ریسمان

مترادف نخ : بند، تار، رشته، ریسمان

نخ

نخ ابریشم

نخ ابریشم مخصوص طراحی

نخ با فندگی

نخ تابیده

نخ زری

نخ قند

نخ مانند

نخ نما

نخ پشم

نخ پیچیده بدور قرقره

نخ کردن

نخ کردن (باسوزن و غیره)

نخ کشیده

نخ یا ریسمان تابیده

<hr> مترادف نخاله : بقایا، پس مانده، بدخلق، بی ادب، خشن، بدجنس، حقه باز، ناتو، ناقلا <hr> برابر پارسی : دورریز، پسماند، بدردنخور

مترادف نخاله : بقایا، پس مانده، بدخلق، بی ادب، خشن، بدجنس، حقه باز، ناتو، ناقلا برابر پارسی : دورریز، پسماند، بدردنخور

نخاله

<hr> مترادف نخبه : برگزیده، گزیده، لب، منتخب <hr> برابر پارسی : برگزیده، سرآمد، برتر

مترادف نخبه : برگزیده، گزیده، لب، منتخب برابر پارسی : برگزیده، سرآمد، برتر

نخبه

<hr> مترادف نخجیر : شکار، صید، بزکوهی

مترادف نخجیر : شکار، صید، بزکوهی

نخجیر

<hr> مترادف نخست : درآغاز، درابتدا، دربدوامر، ابتدا، اول، بدو، شروع، مقدمه، یکم ، آخر، پایان <hr> متضاد نخست : بعد، پس ازآن، سپس

مترادف نخست : درآغاز، درابتدا، دربدوامر، ابتدا، اول، بدو، شروع، مقدمه، یکم ، آخر، پایان متضاد نخست : بعد، پس ازآن، سپس

نخست

<hr> مترادف نخست وزیر : دستور، رئیس الوزرا، صدراعظم، وزیراعظم <hr> برابر پارسی : سروزیر

مترادف نخست وزیر : دستور، رئیس الوزرا، صدراعظم، وزیراعظم برابر پارسی : سروزیر

نخست وزیر

نخستبن

<hr> مترادف نخستین : آغازین، اولین، یکم، یکمین <hr> متضاد نخستین : آخرین

مترادف نخستین : آغازین، اولین، یکم، یکمین متضاد نخستین : آخرین

واژه های حرف "ن" - فارسی به عربی