<hr> مترادف وساطت : توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری <hr> برابر پارسی : میانجیگری، پا در میانی، پادرمیانی، میانجی، میان جی گری

مترادف وساطت : توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری برابر پارسی : میانجیگری، پا در میانی، پادرمیانی، میانجی، میان جی گری

وساطت

<hr> برابر پارسی : میانجیگری کردن

برابر پارسی : میانجیگری کردن

وساطت کردن

وساطت کننده

<hr> مترادف وسایل : ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط <hr> برابر پارسی : ابزارها، دست آویز ها، کارمایه ها

مترادف وسایل : ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط برابر پارسی : ابزارها، دست آویز ها، کارمایه ها

وسایل

وسایل راحتی

وسایل ورود

<hr> مترادف وسط : بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه <hr> برابر پارسی : میان، میانگاه، میانه، میانی

مترادف وسط : بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه برابر پارسی : میان، میانگاه، میانه، میانی

وسط

وسط خیابان

وسط روز

وسط و نقطه مرکزی

وسط ونقطه مرکزی

<hr> برابر پارسی : میانین، میانگین

برابر پارسی : میانین، میانگین

وسطی

<hr> مترادف وسعت : سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گسترش، گشادگی، گشادی، گنجایش، بسط، توسعه <hr> متضاد وسعت : تنگی، ضیق <hr> برابر پارسی : پهنه، پهنا، فراخی، گستردگی، گسترش، گستره

مترادف وسعت : سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گسترش، گشادگی، گشادی، گنجایش، بسط، توسعه متضاد وسعت : تنگی، ضیق برابر پارسی : پهنه، پهنا، فراخی، گستردگی، گسترش، گستره

وسعت

<hr> برابر پارسی : گستردن، گسترانیدن

برابر پارسی : گستردن، گسترانیدن

وسعت دادن

وسعت میدان دید

وسعت نظر

<hr> مترادف وسواس : تردید، دودل، دودلی، شبهه، شک، قلق، مالیخولیا، وسوسه، هاجس <hr> برابر پارسی : دودلی، بدگمانی

مترادف وسواس : تردید، دودل، دودلی، شبهه، شک، قلق، مالیخولیا، وسوسه، هاجس برابر پارسی : دودلی، بدگمانی

وسواس

<hr> مترادف وسواسی : دودل، مالیخولیایی، مردد، نامصمم <hr> برابر پارسی : دودل

مترادف وسواسی : دودل، مالیخولیایی، مردد، نامصمم برابر پارسی : دودل

وسواسی

<hr> مترادف وسوسه : اغوا، انگیزش، بداندیشی، تحریص، تحریک، تلقین، وسواس <hr> برابر پارسی : بداندیشی، دیوکامگی

مترادف وسوسه : اغوا، انگیزش، بداندیشی، تحریص، تحریک، تلقین، وسواس برابر پارسی : بداندیشی، دیوکامگی

وسوسه

وسکی

وسکی خوردن

<hr> مترادف وسیع : پهن، جادار، عریض، فراخ، فضادار، گشاد، گشاده، واسع، گسترده، ممتد، مبسوط <hr> متضاد وسیع : تنگ <hr> برابر پارسی : دامنگیر، فراخ، گسترده

مترادف وسیع : پهن، جادار، عریض، فراخ، فضادار، گشاد، گشاده، واسع، گسترده، ممتد، مبسوط متضاد وسیع : تنگ برابر پارسی : دامنگیر، فراخ، گسترده

وسیع

وسیع تر کردن

وسیع کردن

<hr> مترادف وسیله : باعث، سبب، علت، محرک، دست آویز، آلت، ابزار، اسباب، تدبیر، چاره، طریقه <hr> برابر پارسی : ابزار، افزار، دست آویز، دست آوی، دستاویز، کارمایه

مترادف وسیله : باعث، سبب، علت، محرک، دست آویز، آلت، ابزار، اسباب، تدبیر، چاره، طریقه برابر پارسی : ابزار، افزار، دست آویز، دست آوی، دستاویز، کارمایه

وسیله

وسیله ارایش

وسیله التیام و اتصال

وسیله التیام واتصال

وسیله اندازه گیری

وسیله ای برای رسیدن بهدفی یا(مخصوصا) عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باشد

وسیله ای که تولید دودکند

وسیله ای که شبیه تشک باشد

وسیله تطمیع

وسیله ثروتمندی

وسیله جلوگیری از ابستنی

وسیله حصول

وسیله دخول

<hr> مترادف وسیله ساز : چاره ساز، چاره گر، سبب ساز <hr> متضاد وسیله ساز : سبب سوز

مترادف وسیله ساز : چاره ساز، چاره گر، سبب ساز متضاد وسیله ساز : سبب سوز

واژه های حرف "و" - فارسی به عربی