گوشه ای

گوشه دار

گوشه دار کردن

گوشه دارکردن

گوشه داری

<hr> مترادف گوشه نشین : خلوت نشین، عزلت گزین، گوشه گیر، مجرد، معتزل، منزوی

مترادف گوشه نشین : خلوت نشین، عزلت گزین، گوشه گیر، مجرد، معتزل، منزوی

گوشه نشین

گوشه نشینی کردن

گوشه و کنایه و استهزاء

گوشه گیری کرد

گوشواره

گوشک

گوشی تلفن

گوشیار

<hr> مترادف گول : ابله، ابله، احمق، پخمه، کم عقل، کم هوش، کندفهم، نادان، وغب، بامبول، ترفند، حقه، خدعه، غبن، فریب، فند، کلک، نیرنگ

مترادف گول : ابله، ابله، احمق، پخمه، کم عقل، کم هوش، کندفهم، نادان، وغب، بامبول، ترفند، حقه، خدعه، غبن، فریب، فند، کلک، نیرنگ

گول

گول خور

گول زد

گول زدن

گول زدنی

گول زن

گول زنک

<hr> مترادف گوناگون : الوان، جوراجور، متعدد، متفاوت، متفرق، متلون، متنوع، مختلف <hr> متضاد گوناگون : مشابه همسان

مترادف گوناگون : الوان، جوراجور، متعدد، متفاوت، متفرق، متلون، متنوع، مختلف متضاد گوناگون : مشابه همسان

گوناگون

گوناگونی

<hr> مترادف گونه : سنخ، صنف، قبیل، قسم، تیره، دسته، طبقه، نوع، جور، روال، شیوه، طرز، طریق، طور، نحو، نمط، نهج، فام، گون، لون، چهره، رخساره، رخسار، روی، شکل، عذار، خد، لپ

مترادف گونه : سنخ، صنف، قبیل، قسم، تیره، دسته، طبقه، نوع، جور، روال، شیوه، طرز، طریق، طور، نحو، نمط، نهج، فام، گون، لون، چهره، رخساره، رخسار، روی، شکل، عذار، خد، لپ

گونه

گونی

<hr> برابر پارسی : کنج، کنجا

برابر پارسی : کنج، کنجا

گونیا

<hr> مترادف گوه : زاویه، کنج، گوشه

مترادف گوه : زاویه، کنج، گوشه

گوه

گوه زیر توپ

<hr> مترادف گوهر : اصل، تبار، حسب، نژاد، نسب، جوهر، ذات، جواهر، در، گهر، مروارید

مترادف گوهر : اصل، تبار، حسب، نژاد، نسب، جوهر، ذات، جواهر، در، گهر، مروارید

گوهر

گوهر شناس

گوهر فروش

<hr> مترادف گوهرشناس : جواهرشناس، جواهری، صراف

مترادف گوهرشناس : جواهرشناس، جواهری، صراف

گوهرشناس

<hr> مترادف گوژپشت : خمیده پشت، خمیده قامت، قوز، قوزپشت

مترادف گوژپشت : خمیده پشت، خمیده قامت، قوز، قوزپشت

گوژپشت

<hr> مترادف گوی : گلوله، توپ، کره، گویه

مترادف گوی : گلوله، توپ، کره، گویه

گوی

گوی سبقت را ربود

<hr> مترادف گویا : سخنگو، قایل، ناطق، روشن، شیوا، صریح، واضح، انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثل این که، محتملاً، حاکی، مشعر <hr> متضاد گویا : الکن، لال

مترادف گویا : سخنگو، قایل، ناطق، روشن، شیوا، صریح، واضح، انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثل این که، محتملاً، حاکی، مشعر متضاد گویا : الکن، لال

گویا

<hr> مترادف گویایی : تکلم، ناطقه، نطق <hr> متضاد گویایی : لکنت

مترادف گویایی : تکلم، ناطقه، نطق متضاد گویایی : لکنت

گویایی

<hr> مترادف گوینده : راوی، سخنگو، متکلم، ناطق، شاعر، ناظم <hr> متضاد گوینده : شنونده، مستمع

مترادف گوینده : راوی، سخنگو، متکلم، ناطق، شاعر، ناظم متضاد گوینده : شنونده، مستمع

گوینده

گوینده داستان

گوینده(رادیو یا تلویزیون)

گویندگی

گویچه خون

<hr> مترادف گپ : تکلم، حرف، سخن، گفت وگو، محاوره

واژه های حرف "گ" - فارسی به عربی