generalized method of moments

generalized moments test

generalized momentum

generalized multinomial distribution

generalized p value

generalized poincare conjecture

generalized responses

generalized routine

generalized seizure

generalized seizures

generalized sequential probability ratio test

generalized sort

generalized transduction

generalized upper bound constraint

generalized variance

generalized volume

generalizer

generalizes

generalizing

generall

generalleutnant

<hr> معنی : عموما، معمولا، بطور کلی <hr> معانی دیگر : به طور کلی، اکثرا، به طور گسترده، کلا، قاعدتا

معنی : عموما، معمولا، بطور کلی معانی دیگر : به طور کلی، اکثرا، به طور گسترده، کلا، قاعدتا

generally

generally acceptable accounting principles

generally accepted

generally accepted accounting principles

generally accepted auditing standards

generally held

generally phlegmatic

generally recognized as safe

<hr> به طور کلی، به طور اعم، معمولا

به طور کلی، به طور اعم، معمولا

generally speaking

generalness

generals

<hr> معنی : ریاست، سرتیپی، سرلشکری، علم لشکرکشی <hr> معانی دیگر : مقام ژنرالی، تیمساری، سپهبدی، رهبری ماهرانه، مدیریت

معنی : ریاست، سرتیپی، سرلشکری، علم لشکرکشی معانی دیگر : مقام ژنرالی، تیمساری، سپهبدی، رهبری ماهرانه، مدیریت

generalship

generalships

generalty

generant

generaslly

<hr> معنی : حاصل کردن، زاییدن، تولید کردن، بوجود اوردن، زادن، احدای کردن، تناسل کردن، تولید نیرو کردن <hr> معانی دیگر : تولید نسل کردن، پس انداختن، ایجاد کردن، فرآوردن، هست کردن، (هندسه) رسم کردن، در اثر حرکت یک نقطه یا خط یا منحنی شکلی را ایجاد کردن، احداث کردن، احداک کردن

معنی : حاصل کردن، زاییدن، تولید کردن، بوجود اوردن، زادن، احدای کردن، تناسل کردن، تولید نیرو کردن معانی دیگر : تولید نسل کردن، پس انداختن، ایجاد کردن، فرآوردن، هست کردن، (هندسه) رسم کردن، در اثر حرکت یک نقطه یا خط یا منحنی شکلی را ایجاد کردن، احداث کردن، احداک کردن

واژه های حرف "g"