<hr> معنی : فرفری، پیچ خورده <hr> معانی دیگر : (گیسو) وز کرده، دارای فرهای ریز (مانند موی سیاهپوستان)، کندله، گره گره، درهم گیر کرده، گوریده، ژولیده، گیردار، (خودمانی) عجیب و غریب (به ویژه در امور جنسی)، غیرطبیعی، غیرعادی، گره خورده، موی وزکرده

معنی : فرفری، پیچ خورده معانی دیگر : (گیسو) وز کرده، دارای فرهای ریز (مانند موی سیاهپوستان)، کندله، گره گره، درهم گیر کرده، گوریده، ژولیده، گیردار، (خودمانی) عجیب و غریب (به ویژه در امور جنسی)، غیرطبیعی، غیرعادی، گره خورده، موی وزکرده

kinky

kinless

kinnaper

kinneret

kinnery

kinnikinic

kinnikinick

kinnikinick or kinnikinic

kinnikinnic

kinnikinnick

kinnikinnik

kinnor

kinnow

<hr> (صمغ قرمز فامی که از برخی گیاهان حاره به ویژه pterocarpus marsupium به دست می آید) کینو، شیره یکجورگیاه که ماننداست بکات هندی ودرداروسازی و، بکارمیرود

(صمغ قرمز فامی که از برخی گیاهان حاره به ویژه pterocarpus marsupium به دست می آید) کینو، شیره یکجورگیاه که ماننداست بکات هندی ودرداروسازی و، بکارمیرود

kino

kino eye

kino glaz

kino gum

kino opratum

kino pravda

kino vario

kinofluous

kinoite

kinology

kinone

kinoo

kinopanorama

kinoplasmic

kinorhyncha

kinoshitalite

kinospore

kinot

kinotannic

kinradite

kinrtic

kins

kinsen

<hr> معنی : خویشاوندان، قوم و خویشان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: kinfolk

معنی : خویشاوندان، قوم و خویشان معانی دیگر : رجوع شود به: kinfolk

kinsfolk

<hr> شهر کینشازا (پایتخت کشور افریقایی زئیر)

شهر کینشازا (پایتخت کشور افریقایی زئیر)

kinshasa

<hr> معنی : نسبت، بستگی، خویشاوندی، قوم و خویشی، خویشی <hr> معانی دیگر : نسبت خانوادگی

معنی : نسبت، بستگی، خویشاوندی، قوم و خویشی، خویشی معانی دیگر : نسبت خانوادگی

kinship

kinship group

kinship relationship

kinship system

kinships

kinsiology

<hr> معنی : عشیره، خویشاوند، خودی <hr> معانی دیگر : خویشاوند (به ویژه مرد)، خویشاوند ازجنس مذکر

معنی : عشیره، خویشاوند، خودی معانی دیگر : خویشاوند (به ویژه مرد)، خویشاوند ازجنس مذکر

واژه های حرف "k"