knotted sheepshank

knotted slate

<hr> (آدم یا ابزار) گره زننده، گره بند، گره زننده، ماشین گره زنی

(آدم یا ابزار) گره زننده، گره بند، گره زننده، ماشین گره زنی

knotter

knotters

knottier

knottiest

knottily

<hr> پیچیدگی، بستگی، پرگرهی

پیچیدگی، بستگی، پرگرهی

knottiness

<hr> معنی : پیچیدگی <hr> معانی دیگر : (سوزن کاری و خیاطی) حاشیه ی گره دار، گره زنی، گره بندی، اندودپیش ازرنگ، اندود فلز

معنی : پیچیدگی معانی دیگر : (سوزن کاری و خیاطی) حاشیه ی گره دار، گره زنی، گره بندی، اندودپیش ازرنگ، اندود فلز

knotting

<hr> معنی : پیچیده، غامض، گره دار <hr> معانی دیگر : پر گره، قلمبه دار، گره ناک، دشوار، بغرنج، پر از گرفتگی و اشکال، هاج و واج کننده، هاجگر، غام­

معنی : پیچیده، غامض، گره دار معانی دیگر : پر گره، قلمبه دار، گره ناک، دشوار، بغرنج، پر از گرفتگی و اشکال، هاج و واج کننده، هاجگر، غام­

knotty

knotty pine

knotweed

<hr> ارایش گره دار، یکجورسوزن دوزی یاقلابدوزی

ارایش گره دار، یکجورسوزن دوزی یاقلابدوزی

knotwork

knotwort

<hr> معنی : شلاق، تازیانه زدن <hr> معانی دیگر : (سابقا در روسیه)، شلاق چرمی، تازیانه ی چرمی

معنی : شلاق، تازیانه زدن معانی دیگر : (سابقا در روسیه)، شلاق چرمی، تازیانه ی چرمی

knout

knouted

knouter

knouting

knouts

knovked

<hr> معنی : دانستن، خبر داشتن، شناختن، اگاه بودن <hr> معانی دیگر : بلد بودن، از حفظ بودن، آگاه بودن به، آگاهی داشتن به، اطلاع داشتن، مسبوق بودن، آشنا بودن با، تجربه کردن، تمیز دادن، تشخیص دادن، (قدیمی) جماع کردن با

معنی : دانستن، خبر داشتن، شناختن، اگاه بودن معانی دیگر : بلد بودن، از حفظ بودن، آگاه بودن به، آگاهی داشتن به، اطلاع داشتن، مسبوق بودن، آشنا بودن با، تجربه کردن، تمیز دادن، تشخیص دادن، (قدیمی) جماع کردن با

know

know a friend from a foe

know a thing or two

know all

know all too well

<hr> بموجب این سندعموم رااگاهی می دهد

بموجب این سندعموم رااگاهی می دهد

know allmen by these presents

know apart

know beans about something

know better

know better days

know better than that

know better than to do something

know black from white

know by heart

know by name

know by sight

know for a fact

know for certain

<hr> (عامیانه) فوت و فن، کاردانی، لم، دانش عملی یا تجربی (در برابر دانش کتابی یا نظری)، فوت و فن، اطلاع، معلومات خاص، فنون، رموزکار

(عامیانه) فوت و فن، کاردانی، لم، دانش عملی یا تجربی (در برابر دانش کتابی یا نظری)، فوت و فن، اطلاع، معلومات خاص، فنون، رموزکار

know how

know how to

know hows

know i have done it

<hr> (عامیانه ـ کنایه آمیز) علامه ی دهر، همه چیزدان (know-all هم می گویند)، عالم نما، مدعی علم الیقین

(عامیانه ـ کنایه آمیز) علامه ی دهر، همه چیزدان (know-all هم می گویند)، عالم نما، مدعی علم الیقین

واژه های حرف "k"