olfactory impairment

olfactory modality

olfactory mucosa

<hr> (کالبد شناسی) عصب بویایی، عصب شامه، پی بویایی

(کالبد شناسی) عصب بویایی، عصب شامه، پی بویایی

olfactory nerve

<hr> معنی : عضو بویایی، اندام بویایی <hr> معانی دیگر : تش

معنی : عضو بویایی، اندام بویایی معانی دیگر : تش

olfactory organ

olfactory sensation

<hr> (دانش شناسایی و سنجش بخارها و ذرات متصاعد از مواد و اجسام - با فعل مفرد) افشانه شناسی

(دانش شناسایی و سنجش بخارها و ذرات متصاعد از مواد و اجسام - با فعل مفرد) افشانه شناسی

olfactronics

olfacty

olga

olgite

oliban

<hr> رجوع شود به: frankincense، کندر، لبان

رجوع شود به: frankincense، کندر، لبان

olibanum

olibene

olid

olien

oligacanthous

oligaemia

oligandrous

oliganthous

<hr> جرگه سالار، کیان، عضو دسته یا حزب طرفدار حکومت عده معدود

جرگه سالار، کیان، عضو دسته یا حزب طرفدار حکومت عده معدود

oligarch

<hr> وابسته به حکومتی که بدست چند تن اداره می شود، بست مشتی مردم اداره میشود

وابسته به حکومتی که بدست چند تن اداره می شود، بست مشتی مردم اداره میشود

oligarchic

<hr> وابسته به حکومتی که بدست چندتن اداره میشود، بدست مشتی مردم اداره میشود

وابسته به حکومتی که بدست چندتن اداره میشود، بدست مشتی مردم اداره میشود

oligarchical

oligarchism

oligarchist

oligarchize

oligarchs

<hr> معنی : حکومت معدودی از ثروتمندان <hr> معانی دیگر : جرگه سالاری (حکومت معدودی اشخاص با نفوذ که با هم گاو بندی دارند)، کشور تحت حکومت جرگه سالاران، حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان

معنی : حکومت معدودی از ثروتمندان معانی دیگر : جرگه سالاری (حکومت معدودی اشخاص با نفوذ که با هم گاو بندی دارند)، کشور تحت حکومت جرگه سالاران، حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان

oligarchy

oligemia

oligidic

oligidria

oligistic

<hr> پیشوند: اندک، قلیل، معدود، کاستی، کمبود، چند [oligochaete] (پیش از واکه: olig-)

پیشوند: اندک، قلیل، معدود، کاستی، کمبود، چند [oligochaete] (پیش از واکه: olig-)

oligo

oligo uria

oligo-

oligoallergenic diet

oligocarpous

<hr> (دیرین شناسی - وابسته به عصر سوم دوران tertiary) اولیگوسن

(دیرین شناسی - وابسته به عصر سوم دوران tertiary) اولیگوسن

واژه های حرف "o"