quiring

quirinus

quiritarian

quirite

quirites

<hr> معنی : تغییر ناگهانی، تناقض گویی، تغییر فکر، تغییر جهت دادن <hr> معانی دیگر : (ناگهان) چرخش، ناگه آمد، روی آوردن، ویژگی (به ویژه اگر غیر عادی باشد)، خصلت بخصوص، خوی ویژه، عادت عجیب، (خوشنویسی) آرایش با نوک قلم، دندانه یا انحنای زینتی، قلم چرخانی، طفره، احتراز، بهانه، دستاویز، مستمسک، (گچبری و قرنیزسازی و غیره) فرورفتگی باریک (و جوی مانند)، تزئینات یا خصوصیات خط نویسی شخص، خصوصیات، حیاط، دمدمی، مزاجی، تناق­ گویی، تغییر جهت دادن بطور سریع

معنی : تغییر ناگهانی، تناقض گویی، تغییر فکر، تغییر جهت دادن معانی دیگر : (ناگهان) چرخش، ناگه آمد، روی آوردن، ویژگی (به ویژه اگر غیر عادی باشد)، خصلت بخصوص، خوی ویژه، عادت عجیب، (خوشنویسی) آرایش با نوک قلم، دندانه یا انحنای زینتی، قلم چرخانی، طفره، احتراز، بهانه، دستاویز، مستمسک، (گچبری و قرنیزسازی و

quirk

quirk bead

quirk molding

quirk of fate

quirkalone

quirked

quirkier

quirkiest

quirkiness

quirking

quirkish

quirks

quirksey

quirky

quirkyalone

quirl

quirquincho

<hr> معنی : تازیانه دسته کوتاه، با تازیانه دسته کوتاه زدن <hr> معانی دیگر : (اسب سواری)، شلاق دسته دار، تازیانه ی دسته کوتاه

معنی : تازیانه دسته کوتاه، با تازیانه دسته کوتاه زدن معانی دیگر : (اسب سواری)، شلاق دسته دار، تازیانه ی دسته کوتاه

quirt

quirted

quirting

quirts

quis

quisby

quiscent state

quisle

quisler

<hr> معنی : خائن، میهن فروش <hr> معانی دیگر : خیانتکار، وطن فروش، حاکم دست نشانده اجنبی

معنی : خائن، میهن فروش معانی دیگر : خیانتکار، وطن فروش، حاکم دست نشانده اجنبی

quisling

quislingism

quislingistic

quislings

quisqualis

quisqueite

quisqueite or asphalt or asphalt

quisquilian

quisquiliary

quisquilious

quisquous

quist

<hr> معنی : رها سازی، ترک، منصرف شدن، ول کردن، دست کشیدن از، تسلیم شدن <hr> معانی دیگر : (خود را از گیر ترس و غیره) رها کردن، فارغ کردن، (بدهی یا منت) بازپرداخت کردن، جبران کردن، پس دادن، (انجام کار یا عادت و غیره را) ول کردن، ترک کردن، دست کشیدن، (محلی را) ترک کردن، رهسپار شدن، عزیمت کردن، رفتن، استعفا دادن، (شغل خود را) ول کردن، بی حساب، برابر، رها، آزاد، (قدیمی) رفتار کردن، متارکه، خلاصی

معنی : رها سازی، ترک، منصرف شدن، ول کردن، دست کشیدن از، تسلیم شدن معانی دیگر : (خود را از گیر ترس و غیره) رها کردن، فارغ کردن، (بدهی یا منت) بازپرداخت کردن، جبران کردن، پس دادن، (انجام کار یا عادت و غیره را) ول کردن، ترک کردن، دست کشیدن، (محلی را) ترک کردن، رهسپار شدن، عزیمت کردن، رفتن، استعفا دادن،

واژه های حرف "q"