recursive

recursive algorithm

recursive definition

recursive filter

recursive formula

recursive function

recursive loop

recursive partitioning

recursive procedure

recursive process

recursive programming

recursive query

recursive routine

recursive solution

recursive subroutine

recursively

recursively defined sequence

recursiveness

recursivity

recurtain

recurvant

<hr> معنی : کج، برگشته، دارای راس منحنی، برگشته کردن <hr> معانی دیگر : خمیده به عقب، پسخمیده

معنی : کج، برگشته، دارای راس منحنی، برگشته کردن معانی دیگر : خمیده به عقب، پسخمیده

recurvate

recurvated

recurvatum

<hr> معنی : کج، کج کردن، برگشته کردن <hr> معانی دیگر : به عقب خماندن، پسخمیده کردن، واکژاندن، منحنی شدن، کج شدن

معنی : کج، کج کردن، برگشته کردن معانی دیگر : به عقب خماندن، پسخمیده کردن، واکژاندن، منحنی شدن، کج شدن

recurve

recurve bow

recurved

recurved spit or hook or hook or hooked spit

recurves

recurving

recurvirostral

recurvopatent

recurvoternate

recurvous

recusable obligations

recusal

<hr> معنی : سر پیچی، امتناع از حضور در مجالس عبادت <hr> معانی دیگر : recusancy سرپیچی

معنی : سر پیچی، امتناع از حضور در مجالس عبادت معانی دیگر : recusancy سرپیچی

recusance

<hr> معنی : سر پیچی، امتناع از حضور در مجالس عبادت <hr> معانی دیگر : recusance سرپیچی

معنی : سر پیچی، امتناع از حضور در مجالس عبادت معانی دیگر : recusance سرپیچی

recusancy

<hr> معنی : متمرد <hr> معانی دیگر : (سده های شانزدهم تا هیجدهم - انگلیس) کسی که از رفتن به کلیسا سرباز می زد، معاند، تکرو، ممتنع

معنی : متمرد معانی دیگر : (سده های شانزدهم تا هیجدهم - انگلیس) کسی که از رفتن به کلیسا سرباز می زد، معاند، تکرو، ممتنع

recusant

recusants

recusatio judicis

recusation

recusative

recusator

<hr> (قاضی و غیره) رفع صلاحیت از خود کردن (مثلا به خاطر خویشی با شاکی)

(قاضی و غیره) رفع صلاحیت از خود کردن (مثلا به خاطر خویشی با شاکی)

واژه های حرف "r"