recreator

recreatory

recredential

recredit

<hr> (نادر) تفاله، (جمع) زوائد، مواد زائد

(نادر) تفاله، (جمع) زوائد، مواد زائد

recrement

recremental

recrementitial

recrementitious

recrew

<hr> معنی : اتهام متقابل وارد کردن، دعوای متقابل طرح کردن، دوباره متهم ساختن <hr> معانی دیگر : تهمت متقابل زدن

معنی : اتهام متقابل وارد کردن، دعوای متقابل طرح کردن، دوباره متهم ساختن معانی دیگر : تهمت متقابل زدن

recriminate

recriminated

recriminates

recriminating

<hr> معنی : اتهام متقابل، تهمت متقابل <hr> معانی دیگر : اتهام متقابل، تهمت متقابل

معنی : اتهام متقابل، تهمت متقابل معانی دیگر : اتهام متقابل، تهمت متقابل

recrimination

recriminations

<hr> پس دهنده بد گویى یا تهمت

پس دهنده بد گویى یا تهمت

recriminative

recriminator

<hr> (adjective) پس دهنده بد گویی یاتهمت

(adjective) پس دهنده بد گویی یاتهمت

recriminatory

recriticize

recriticized

recriticizing

recroon

recrop

recropping

recross

recrossed

recrosses

recrossing

recrowd

recrown

recrowning

recrowns

recrucify

<hr> معنی : برگشتن، عود کردن <hr> معانی دیگر : (بیماری یا اثر و غیره) عود کردن، بازگشتن، رجعت کردن

معنی : برگشتن، عود کردن معانی دیگر : (بیماری یا اثر و غیره) عود کردن، بازگشتن، رجعت کردن

recrudesce

recrudesced

<hr> معنی : تجدید، عود، برگشت، برگشتگی، ظهور مجدد، عود مرض <hr> معانی دیگر : بازگشت، رجعت

معنی : تجدید، عود، برگشت، برگشتگی، ظهور مجدد، عود مرض معانی دیگر : بازگشت، رجعت

recrudescence

recrudescency

<hr> معنی : عود کننده <hr> معانی دیگر : عود کننده

معنی : عود کننده معانی دیگر : عود کننده

recrudescent

recrudesces

recrudescing

<hr> معنی : تازه سرباز، کارمند تازه، نو اموز استخدام کردن، نیروی تازه گرفتن <hr> معانی دیگر : سرباز گرفتن، سربازگیری کردن، به خدمت سربازی درآوردن، (با گرفتن نفرات) تقویت کردن، آمادن، به خدمت درآوردن، به کار گرفتن، استخدام کردن، به کارگماشتن، گماشتن، گرفتن، جلب کردن، (نادر) بازگرداندن (به سلامتی یا نیرو و غیره)، تجدید قوا کردن، احیا کردن، (نادر) دوباره پر کردن، دوباره (آذوقه یا نفرات وغیره) رساندن، (امریکا) ورزشکاران را به دانشگاه یا کلوپ ورزشی جلب کردن، سرباز (یا ملوان و غیره) تازه کار، نوسرباز، سرباز جدید، حال امدن

معنی : تازه سرباز، کارمند تازه، نو اموز استخدام کردن، نیروی تازه گرفتن معانی دیگر : سرباز گرفتن، سربازگیری کردن، به خدمت سربازی درآوردن، (با گرفتن نفرات) تقویت کردن، آمادن، به خدمت درآوردن، به کار گرفتن، استخدام کردن، به کارگماشتن، گماشتن، گرفتن، جلب کردن، (نادر) بازگرداندن (به سلامتی یا نیرو و غیره

واژه های حرف "r"