verticomental

vertify

vertigines

<hr> معنی : دورانی، دچار سرگیجه، سرگیجهای، دوران کننده <hr> معانی دیگر : وابسته به سرگیجه، چرخان، در حال دوران یا چرخش، چرخشی، در چرخش، گیج کننده، سرگیجه آور

معنی : دورانی، دچار سرگیجه، سرگیجهای، دوران کننده معانی دیگر : وابسته به سرگیجه، چرخان، در حال دوران یا چرخش، چرخشی، در چرخش، گیج کننده، سرگیجه آور

vertiginous

vertiginously

vertiginousness

<hr> معنی : دوران، سرگیجه، دوار سر، چرخش بدور <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سرگیجه، سرچرخی، سرگشت

معنی : دوران، سرگیجه، دوار سر، چرخش بدور معانی دیگر : (پزشکی) سرگیجه، سرچرخی، سرگشت

vertigo

vertigos

vertikalschichtung

vertilinear

vertimeter

vertion

vertiplane

vertisol

vertisols

verts

verttinsky

<hr> معنی : ذوق، عشق و هنر، اثرهنری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: virtu، virtu ذوق، فضیلت

معنی : ذوق، عشق و هنر، اثرهنری معانی دیگر : رجوع شود به: virtu، virtu ذوق، فضیلت

vertu

vertumnite

vertumnus

vertus

verty

verucate processes

verulam

verulamium

veruled

verumontanum

verus

veruta

verutum

<hr> معنی : گل شاه پسند، گل ماهور <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل شاه پسند (به ویژه شاه پسند اروپایی: verbena officinalis و گونه های شاه پسند امریکایی)

معنی : گل شاه پسند، گل ماهور معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل شاه پسند (به ویژه شاه پسند اروپایی: verbena officinalis و گونه های شاه پسند امریکایی)

vervain

vervain family

vervain sage

<hr> معنی : زنده دلی، استعداد، حرارت، سبک روحی، ذوق <hr> معانی دیگر : شور، شور و شعف، چستی، اشتیاق، شوق، نیازش، پویایی

معنی : زنده دلی، استعداد، حرارت، سبک روحی، ذوق معانی دیگر : شور، شور و شعف، چستی، اشتیاق، شوق، نیازش، پویایی

verve

vervecean

vervel

verveled

vervelle

vervenia

verver

verves

vervet

vervet monkey

vervine

vervloekte

verwaltung

<hr> معنی : واقعی، حتمی، همان، چندان، زیاد، بسی، خیلی، بسیار <hr> معانی دیگر : کاملا، درست، عینا، درست همان، عینا همان، خود، (برای تاکید یا تشدید به کار می رود) هم، حتی، صرف، حتی ... هم، - ترین، فراوان، فعلی، خودان

معنی : واقعی، حتمی، همان، چندان، زیاد، بسی، خیلی، بسیار معانی دیگر : کاملا، درست، عینا، درست همان، عینا همان، خود، (برای تاکید یا تشدید به کار می رود) هم، حتی، صرف، حتی ... هم، - ترین، فراوان، فعلی، خودان

very

very bad

واژه های حرف "v"