warier

wariest

warikahnite

<hr> معنی : از روی احتیاط، با احتیاط، محتاطانه <hr> معانی دیگر : با دقت، با هشیاری، wariness از روی احتیاط، احتیاط کار

معنی : از روی احتیاط، با احتیاط، محتاطانه معانی دیگر : با دقت، با هشیاری، wariness از روی احتیاط، احتیاط کار

warily

wariment

warine

<hr> معنی : از روی احتیاط، احتیاط کاری <hr> معانی دیگر : احتیاط، دقت، هشیاری، warily از روی احتیاط، محتاطانه، احتیاط کار، بااحتیاط

معنی : از روی احتیاط، احتیاط کاری معانی دیگر : احتیاط، دقت، هشیاری، warily از روی احتیاط، محتاطانه، احتیاط کار، بااحتیاط

wariness

warinesses

waring

waring herdan model

waring limits

waringin

warish

warison

warisons

wark

warked

warking

warkinj

warkloom

warklume

warks

warl

<hr> معاف از جنگ، بدون جنگ، بی محاربه

معاف از جنگ، بدون جنگ، بی محاربه

warless

warlessly

warlessness

<hr> معنی : ستیزه جو، ستیز گر، جنگی، جنگ دوست، رزمجو، امادهجنگ <hr> معانی دیگر : ستیزه جوی، پیکارگرای، پیکارپرست، جنگ طلبانه، ستیزگرانه، رزمی

معنی : ستیزه جو، ستیز گر، جنگی، جنگ دوست، رزمجو، امادهجنگ معانی دیگر : ستیزه جوی، پیکارگرای، پیکارپرست، جنگ طلبانه، ستیزگرانه، رزمی

warlike

warlike stores

warlikely

warlikeness

warling

warll

<hr> معنی : غول پیکر، پست و فریبنده، زن جادو گر و ساحر <hr> معانی دیگر : ساحر، جادوگر، خائن، پیمان شکن

معنی : غول پیکر، پست و فریبنده، زن جادو گر و ساحر معانی دیگر : ساحر، جادوگر، خائن، پیمان شکن

warlock

warlockry

warlocks

<hr> معنی : خیلتاش، جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی <hr> معانی دیگر : سردار، سپهسالار، فرمانروا

معنی : خیلتاش، جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی معانی دیگر : سردار، سپهسالار، فرمانروا

warlord

warlord alone

warlordism

warlords

warlow

warluck

warly

<hr> معنی : گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن <hr> معانی دیگر : گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتیاق نشان دادن، شور نشان دادن، پرهیجان، هیجان انگیز، پر حرارت، پر جنب و جوش، شورانگیز، پر شور، عاشقانه، شهوت انگیز، شهوتران، (رنگ) دارای سایه رنگ زرد یا نارنجی یا قرمز، چشم نواز، مطبوع، شاد، (بو و غیره) تند، تازه بجا گذاشته، گرمسازی، گرمی، خونگرم

معنی : گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن معانی دیگر : گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتی

واژه های حرف "w"