برالیک

برالیکه

برام

برام عالی

براماسانیدن

برامد

<hr> مترادف برامدن : ( برآمدن ) بالا آمدن ، طلوع کردن، آفتاب تابیدن ، پدیدار گشتن، پدید آمدن، ظاهرشدن، نمایان گردیدن، هویدا شدن ، ورآمدن، روییدن، رستن، سر زدن، متورم شدن، ورم کردن، به طول انجامیدن، طول کشیدن <hr> متضاد برامدن : ( برآمدن ) پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن

مترادف برامدن : ( برآمدن ) بالا آمدن ، طلوع کردن، آفتاب تابیدن ، پدیدار گشتن، پدید آمدن، ظاهرشدن، نمایان گردیدن، هویدا شدن ، ورآمدن، روییدن، رستن، سر زدن، متورم شدن، ورم کردن، به طول انجامیدن، طول کشیدن متضاد برامدن : ( برآمدن ) پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن

برامدن

<hr> مترادف برامده : ( برآمده ) برجسته، گوژ، بالاآمده، نامی، معروف، مشهور

مترادف برامده : ( برآمده ) برجسته، گوژ، بالاآمده، نامی، معروف، مشهور

برامده

<hr> مترادف برامدگی : ( برآمدگی ) آماس، باد، تورم، نفخ، ورم، برجستگی <hr> متضاد برامدگی : ( برآمدگی ) فرورفتگی

مترادف برامدگی : ( برآمدگی ) آماس، باد، تورم، نفخ، ورم، برجستگی متضاد برامدگی : ( برآمدگی ) فرورفتگی

برامدگی

برامکه

برامیختن

<hr> مترادف بران : برا، برنده، تیز <hr> متضاد بران : کند

مترادف بران : برا، برنده، تیز متضاد بران : کند

بران

برانباردن

برانباشتن

براند بورگ

برانداخت کردن

برانداختن

<hr> مترادف برانداز : دید زدن، نگریستن، برآورد، تخمین، سنجش، سرنگون ساز، کودتاچی، کودتاگر

مترادف برانداز : دید زدن، نگریستن، برآورد، تخمین، سنجش، سرنگون ساز، کودتاچی، کودتاگر

برانداز

براندازه

براندازیدن

برانداف

براندبورگ

براندر

براندن

براندنبورگ

براندودن

براندیشیدن

برانس

برانغار

برانه

برانوش

<hr> مترادف برانگیختن : به هیجان آوردن، تحریض کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، تهییج کردن، آنتریک کردن، تحریک کردن، وادار کردن، وا داشتن، مبعوث کردن، زنده کردن، روانه کردن

مترادف برانگیختن : به هیجان آوردن، تحریض کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، تهییج کردن، آنتریک کردن، تحریک کردن، وادار کردن، وا داشتن، مبعوث کردن، زنده کردن، روانه کردن

برانگیختن

<hr> مترادف برانگیخته : مبعوث، تحریض، تحریک شده، واداشته

مترادف برانگیخته : مبعوث، تحریض، تحریک شده، واداشته

واژه های حرف "ب" - لغت نامه دهخدا