لغت نامه دهخدا

تجعس

تجعم

تجعیب

تجعید

تجفاف

تجفجف

تجفر

تجفف

تجفل

تجفو

تجفیر

تجفیف

تجفیل

تجفین

تجلاط فلصر

تجلبب

تجلجل

تجلد

تجلس

تجلق

تجلل

تجله

<hr> مترادف تجلی : بروز، پیدایی، جلوه، جلوه گری، ظهور، نمود، تابش، روشنی، فروزش، آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن، روشن شدن، جلوه گر شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن <hr> برابر پارسی : آشکار، درخشان، نمایان، نمود

مترادف تجلی : بروز، پیدایی، جلوه، جلوه گری، ظهور، نمود، تابش، روشنی، فروزش، آشکار شدن، جلوه کردن، ظاهر شدن، روشن شدن، جلوه گر شدن، مشهود گردیدن، به جلوه درآمدن برابر پارسی : آشکار، درخشان، نمایان، نمود

تجلی

تجلی الرومی

تجلی اول

تجلی داشتن

تجلی ذاتی

تجلی زار

تجلی شهودی

تجلی صفاتی

تجلی قیامت

تجلی کده

<hr> مترادف تجلی کردن : جلوه کردن، جلوه گر شدن، ظاهر شدن، متجلی شدن

مترادف تجلی کردن : جلوه کردن، جلوه گر شدن، ظاهر شدن، متجلی شدن

تجلی کردن

<hr> مترادف تجلی گاه : جلوه گاه، مظهر

مترادف تجلی گاه : جلوه گاه، مظهر

تجلی گاه

تجلیات

تجلیب

تجلیح

<hr> مترادف تجلید : جلد کردن

مترادف تجلید : جلد کردن

تجلید

تجلیز

تجلیف

تجلیق

<hr> مترادف تجلیل : اجلال، احترام، بزرگداشت، تبجیل، تعظیم، تکریم، بزرگ داشتن <hr> متضاد تجلیل : تحقیر، خوارداشت <hr> برابر پارسی : بزرگداشتن، گرامی داشتن، ارج نهادن

مترادف تجلیل : اجلال، احترام، بزرگداشت، تبجیل، تعظیم، تکریم، بزرگ داشتن متضاد تجلیل : تحقیر، خوارداشت برابر پارسی : بزرگداشتن، گرامی داشتن، ارج نهادن

تجلیل

تجلیه

تجماء

تجمجم

تجمر

<hr> مترادف تجمش : عشق ورزی، مغازله، لاس، ملاعبه، عشق ورزیدن، مغازله کردن، بازی کردن

مترادف تجمش : عشق ورزی، مغازله، لاس، ملاعبه، عشق ورزیدن، مغازله کردن، بازی کردن

تجمش

<hr> مترادف تجمع : انجمن کردن، جمع شدن، گرد آمدن <hr> متضاد تجمع : پراکندگی، تفرق <hr> برابر پارسی : گردهمایی، انجمنی

مترادف تجمع : انجمن کردن، جمع شدن، گرد آمدن متضاد تجمع : پراکندگی، تفرق برابر پارسی : گردهمایی، انجمنی

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا