ترخینه

<hr> مترادف ترد : شکننده، ظریف، لطیف، نازک <hr> متضاد ترد : ضخیم، زمخت

مترادف ترد : شکننده، ظریف، لطیف، نازک متضاد ترد : ضخیم، زمخت

ترد

ترد شدن

ترداد

<hr> مترادف تردامن : آلوده دامن، بدنام، فاجر، فاسق، بی عصمت، ناپاک دامن ناپاک ، گناه کار، منحرف، گنه کار، مجرم، ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته <hr> متضاد تردامن : پاک دامن

مترادف تردامن : آلوده دامن، بدنام، فاجر، فاسق، بی عصمت، ناپاک دامن ناپاک ، گناه کار، منحرف، گنه کار، مجرم، ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته متضاد تردامن : پاک دامن

تردامن

تردامنی

تردامنی کردن

تردان

تردب

<hr> مترادف تردد : آمدوشد، رفت وآمد، عبورومرور، تذبذب، تردید، دودلی، شبهه، شک، آمیزش، حشر، مراوده <hr> برابر پارسی : آمدوشد، آمد و شد، رُ آی، رفت و آمد، رفت وآمد، رو و آی

مترادف تردد : آمدوشد، رفت وآمد، عبورومرور، تذبذب، تردید، دودلی، شبهه، شک، آمیزش، حشر، مراوده برابر پارسی : آمدوشد، آمد و شد، رُ آی، رفت و آمد، رفت وآمد، رو و آی

تردد

تردد ضابطه

ترددات

تردس

<hr> مترادف تردست : جلد، چابک، چست، فرز، زرنگ، ماهر، حقه باز، زرار، شعبده باز

مترادف تردست : جلد، چابک، چست، فرز، زرنگ، ماهر، حقه باز، زرار، شعبده باز

تردست

تردستان

<hr> مترادف تردستی : استادی، چابکی، چالاکی، شعبده، فرزی، فند، مهارت

مترادف تردستی : استادی، چابکی، چالاکی، شعبده، فرزی، فند، مهارت

تردستی

تردلا

تردله

تردم

<hr> مترادف تردماغ : بانشاط، سرحال، سرخوش، شادمان <hr> متضاد تردماغ : بی دماغ، ملنگ

مترادف تردماغ : بانشاط، سرحال، سرخوش، شادمان متضاد تردماغ : بی دماغ، ملنگ

تردماغ

تردماغ شدن

تردماغ کردن

تردماغی

تردنشا

ترده

تردو

تردوفو

تردون

تردک

<hr> مترادف تردی : شکنندگی، ظرافت، نازکی <hr> متضاد تردی : ضخامت

مترادف تردی : شکنندگی، ظرافت، نازکی متضاد تردی : ضخامت

تردی

<hr> مترادف تردید : ارتیاب، احتمال، تردد، حیرت، دودلی، ریب، شبهه، شک، ظن، وسواس، دودل بودن، مردد بودن <hr> برابر پارسی : دودلی، دودل بودن، گمان

مترادف تردید : ارتیاب، احتمال، تردد، حیرت، دودلی، ریب، شبهه، شک، ظن، وسواس، دودل بودن، مردد بودن برابر پارسی : دودلی، دودل بودن، گمان

تردید

<hr> مترادف تردید کردن : شک کردن، به شبهه افتادن، شبهه کردن، مردد ماندن، دودل بودن <hr> برابر پارسی : پِهَلیدن

مترادف تردید کردن : شک کردن، به شبهه افتادن، شبهه کردن، مردد ماندن، دودل بودن برابر پارسی : پِهَلیدن

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا