جزح

جزد

جزدان

جزدر

جزدره

جزده

جزدون

جزدیده

<hr> مترادف جزر : غیض، کش <hr> متضاد جزر : مد، واکش <hr> برابر پارسی : فرونشینی، آب بریدن، اوکار

مترادف جزر : غیض، کش متضاد جزر : مد، واکش برابر پارسی : فرونشینی، آب بریدن، اوکار

جزر

جزر اقلیطی

جزر البحر

جزر بری

جزر بید

جزر دشتی

جزر ماندن

<hr> برابر پارسی : کشند ماه، کشند

برابر پارسی : کشند ماه، کشند

جزر و مد

جزر کشیدن

جزر گرفتن

جزرات

جزرالبحر

جزرالسباع

جزرالشیطان

جزرالغراب

جزربید

جزرس

جزرسی

جزره

جزری

جزریه

جزز

جزستان

جزش

<hr> مترادف جزع : التماس، الحاح، بی تابی، بی قراری، تضرع، جزوع، زاری، فزع، ناشکیبایی، ناله، ندبه <hr> برابر پارسی : زاری، بیتابی، ناشکیبی

مترادف جزع : التماس، الحاح، بی تابی، بی قراری، تضرع، جزوع، زاری، فزع، ناشکیبایی، ناله، ندبه برابر پارسی : زاری، بیتابی، ناشکیبی

جزع

جزع الدواهی

جزع بسلی

جزع بقرانی

جزع بنی حماز

جزع بنی کوز

جزع حبشی

جزع خاستن

جزع رنگ

جزع سیاه

جزع ظفاری

جزع عقیقی

جزع فام

جزع ناب

جزع نمودن

جزع و فزع

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ج" - لغت نامه دهخدا