لغت نامه دهخدا

حد و حصر

<hr> برابر پارسی : مرز، میانه

برابر پارسی : مرز، میانه

حد وسط

حد کردن

حد یقف

حدآن

حدا

حداء

حداءه

حدائد

<hr> مترادف حدایق : باغ ها، باغچه ها، بوستان ها، حدیقه ها، روضات، روضه ها، گلزارها، گلستان ها، گلشن ها <hr> متضاد حدایق : صحاری

مترادف حدایق : باغ ها، باغچه ها، بوستان ها، حدیقه ها، روضات، روضه ها، گلزارها، گلستان ها، گلشن ها متضاد حدایق : صحاری

حدائق

حدائی

حداب

حدابیر

حداث

<hr> مترادف حداثت : تازگی، نوی ، ابتدا، اوان، اول ، برنایی، شباب، نوجوانی، نوخاستگی <hr> متضاد حداثت : کهنگی، قدمت، انتها

مترادف حداثت : تازگی، نوی ، ابتدا، اوان، اول ، برنایی، شباب، نوجوانی، نوخاستگی متضاد حداثت : کهنگی، قدمت، انتها

حداثت

حداثه

حداج

حداجه

<hr> مترادف حداد : آهن فروش، آهنگر، چلنگر، نهامی، دربان، زندانبان <hr> متضاد حداد : زندانی

مترادف حداد : آهن فروش، آهنگر، چلنگر، نهامی، دربان، زندانبان متضاد حداد : زندانی

حداد

حداد حدیه

حداد نیشابوری

حدادان

حدادت

حداده

<hr> مترادف حدادی : آهنگری

حدادی

حدادیه

حداره

حداس

حداشه

حداق

<hr> مترادف حداقل : کمینه، دست کم، لااقل <hr> متضاد حداقل : حداکثر، بیشینه <hr> برابر پارسی : دست کم، کمترین، کمینه | دست کم، کمینه

مترادف حداقل : کمینه، دست کم، لااقل متضاد حداقل : حداکثر، بیشینه برابر پارسی : دست کم، کمترین، کمینه | دست کم، کمینه

حداقل

حدال

حدالی

حدامه

حدان

حدانی

حداه

حداوسط

حداوی

حداکبر

<hr> برابر پارسی : بیشینه، ترین بیش | دست بالا ،ترین بیش، بیشینه، بیشترین

برابر پارسی : بیشینه، ترین بیش | دست بالا ،ترین بیش، بیشینه، بیشترین

واژه های حرف "ح" - لغت نامه دهخدا