لغت نامه دهخدا

خاوص

خاوصی

خاول

خاولنجان

<hr> مترادف خاوند : خداوند، صاحب، مالک، ولی نعمت، خواجه

مترادف خاوند : خداوند، صاحب، مالک، ولی نعمت، خواجه

خاوند

خاوندشاه

خاوندگار

خاوندی

خاوه

خاوکه

خاوی

<hr> مترادف خاویار : نوعی ماهی استروژن، نوعی سگ ماهی، اوزون برون، داراکویی، تخم نمک سود <hr> برابر پارسی : تخم ماهی

مترادف خاویار : نوعی ماهی استروژن، نوعی سگ ماهی، اوزون برون، داراکویی، تخم نمک سود برابر پارسی : تخم ماهی

خاویار

خاویز

خاویه

خاپوره ده

خاپیرتی

خاچ

خاچمز

خاچه

خاچک

خاچکین

خاچیک

خاژغان

خاژنی

<hr> مترادف خاک : اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو، تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل ، غبار، گرد، کشور، بلد، دیار، مملکت، خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره، خشکی، خاکه، پودر، نرمه، پست، حقیر، بی ارزش <hr> متضاد خاک : آب، ماء

مترادف خاک : اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو، تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل ، غبار، گرد، کشور، بلد، دیار، مملکت، خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره، خشکی، خاکه، پودر، نرمه، پست، حقیر، بی ارزش متضاد خاک : آب، ماء

خاک

خاک آب

خاک آباد

خاک آلود

خاک آلود شدن

خاک آلود کردن

خاک آلود گردیدن

خاک آلودن

خاک آلوده

خاک آلوده شدن

خاک آلوده کردن

خاک آمیز

خاک اب

خاک اباد

خاک اره

خاک اقدام

<hr> مترادف خاک الود : ( خاک آلود ) غبارآلود، گردآلود، مغبر، خاکی، خاکسار

مترادف خاک الود : ( خاک آلود ) غبارآلود، گردآلود، مغبر، خاکی، خاکسار

واژه های حرف "خ" - لغت نامه دهخدا