صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "خ" - لغت نامه دهخدا
خرخسه
خرخشت
خرخشه
خرخطائی
خرخفتی
خرخواره
خرخوب
خرخور
خرخور شدن
خرخیار
خرخیر
خرخیز
خرخیز خاقان
خرخیزخاقان
خرد
خرد اموز
خرد اندام
خرد اندیش
خرد انگار
خرد انگارشی
خرد انگشت
خرد باریدن
خرد برگ
خرد تر
خرد تیره
خرد جثه
خرد جسم
خرد خائیدن
خرد خام
خرد خاکشی
خرد خرد
خرد خری
خرد خمیر
خرد داشتن
خرد در خط بودن
خرد دست
خرد دندان
خرد دهان
خرد دهانی
خرد ریش
خرد زنخ
خرد ساله
خرد سالگی
خرد سبلت
خرد سر
خرد سوز
خرد شاد کن
خرد شدن
بیشتر