صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا
سایبان
سایحه
ساید
سایر
سایر بودن
سایر کردن
سایره
سایرین
سایس
سایش
سایشگاه
سایغ
سایل بلی
سایل به کف
سایل فارسی
سایله
سایلین
سایم
ساین
ساینجق
ساینده
سایندگی
سایه
سایه افکندن
سایه افکنده
سایه انداختن
سایه انداز
سایه بان
سایه بانه
سایه برافکندن
سایه برداشتن
سایه برفکندن
سایه برک
سایه برگ
سایه بریدن
سایه ترس
سایه خزک
سایه خشک
سایه خشک کردن
سایه خفت
سایه خفت نخل ح
سایه خفت نخل حیات
سایه خوش
سایه دار
سایه داشت
سایه درسایه
سایه دست
سایه رست
بیشتر