لغت نامه دهخدا

سرقلم

سرقلی

سرقلیان

سرقوچ

سرقین

سرلا

سرلاب

سرلاد

<hr> مترادف سرلشکر : امیر، سپهسالار، فرمانده لشکر

مترادف سرلشکر : امیر، سپهسالار، فرمانده لشکر

سرلشکر

سرلشکری

سرله

سرلوح

<hr> مترادف سرلوحه : سرلوح، مقدمه، الگو، سرمشق، نمونه، برنامه، دستور کار

مترادف سرلوحه : سرلوح، مقدمه، الگو، سرمشق، نمونه، برنامه، دستور کار

سرلوحه

سرلک

<hr> مترادف سرم : خونابه

سرم

سرم دست

<hr> مترادف سرما : برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ، دمای پایین <hr> متضاد سرما : گرما

مترادف سرما : برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ، دمای پایین متضاد سرما : گرما

سرما

سرما ریزگی

سرما زدن

سرما سرما شدن

سرما فزای

سرما یافتن

<hr> مترادف سرماخوردگی : چایش، ریزش، زکام، آنفلوآنزا

مترادف سرماخوردگی : چایش، ریزش، زکام، آنفلوآنزا

سرماخوردگی

سرماریزگی

سرمازدن

سرمازده

سرمازدگی

سرماسرما شدن

سرمافزای

سرمامک

سرمان

سرماهی

سرمای گل

<hr> مترادف سرمایه : پول، دست مایه، راس المال، دارایی، مال، نقد، نقدینه، وجه ، دارایی غیرمادی، توان، قدرت فکری، علمی، هنری <hr> متضاد سرمایه : کار

مترادف سرمایه : پول، دست مایه، راس المال، دارایی، مال، نقد، نقدینه، وجه ، دارایی غیرمادی، توان، قدرت فکری، علمی، هنری متضاد سرمایه : کار

سرمایه

<hr> مترادف سرمایه دار : ثروتمند، غنی، متمول، پولدار ، کاپیتالیست، امپریالیست ، صاحب سرمایه، مستکبر <hr> متضاد سرمایه دار : فقیر، بی پول، پرولتاریا، مستضعف

مترادف سرمایه دار : ثروتمند، غنی، متمول، پولدار ، کاپیتالیست، امپریالیست ، صاحب سرمایه، مستکبر متضاد سرمایه دار : فقیر، بی پول، پرولتاریا، مستضعف

سرمایه دار

سرمایه داری

سرمت

سرمج

<hr> مترادف سرمد : ابدی، ازلی، پایا، جاوید، جاویدان، دائم <hr> متضاد سرمد : فانی <hr> برابر پارسی : جاوید، همیشگی

مترادف سرمد : ابدی، ازلی، پایا، جاوید، جاویدان، دائم متضاد سرمد : فانی برابر پارسی : جاوید، همیشگی

سرمد

سرمد کاشانی

سرمدان

<hr> مترادف سرمدی : ازلی، بی آغاز، دایمی، دیرین، دیرینه، فناناپذیر، قدیم، لایزال، همیشگی <hr> متضاد سرمدی : ناپایا، فناپذیر

مترادف سرمدی : ازلی، بی آغاز، دایمی، دیرین، دیرینه، فناناپذیر، قدیم، لایزال، همیشگی متضاد سرمدی : ناپایا، فناپذیر

سرمدی

سرمدیت

سرمرغ

سرمری

سرمزده

سرمساقلو

<hr> مترادف سرمست : سرخوش، کچول، کیفور، لول، ملنگ، شاد، شادمان، مسرور، می زده، نشئه، مخمور ، مغرور، فخور، خودپسند <hr> متضاد سرمست : خمار

مترادف سرمست : سرخوش، کچول، کیفور، لول، ملنگ، شاد، شادمان، مسرور، می زده، نشئه، مخمور ، مغرور، فخور، خودپسند متضاد سرمست : خمار

واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا