سرهم آوردن

سرهم اوردن

<hr> مترادف سرهم بندی : کارسرسری، کار بی دقت

مترادف سرهم بندی : کارسرسری، کار بی دقت

سرهم بندی

سرهنگ

سرهنگ تبریزی

سرهنگی

<hr> مترادف سرو : سروبن، درخت سرو | سرویس | سرویس

مترادف سرو : سروبن، درخت سرو | سرویس | سرویس

سرو

سرو بالا

سرو بند

سرو ترکستانی

سرو جبلی

سرو خمره ای

سرو رعنا

سرو ستاه

سرو سهی

سرو سیاه

سرو مط

سرو ناز

سرو پیاده

سرو که

سرواد

سرواده

سروار

سرواره

سرواط

<hr> مترادف سروال : پیژاما، تنبان، شلوار

مترادف سروال : پیژاما، تنبان، شلوار

سروال

سرواله

<hr> مترادف سروان : افسر، سلطان، فرمانده گروهان

مترادف سروان : افسر، سلطان، فرمانده گروهان

سروان

سروب

سروباد

سروبالا

سروبن

سروت

سروته یکی

سروتک

سروج

سروجی

سروح

<hr> مترادف سرود : آواز، آهنگ، ترانه، تصنیف، خنیا، نشید، نغمه، نوا <hr> متضاد سرود : مرثیه، نوحه

مترادف سرود : آواز، آهنگ، ترانه، تصنیف، خنیا، نشید، نغمه، نوا متضاد سرود : مرثیه، نوحه

سرود

سرود سرا ی

سرود گویان

سرودار

سرودسرای

<hr> مترادف سرودن : سراییدن، شعرگفتن، آواز خواندن، تغنی کردن

مترادف سرودن : سراییدن، شعرگفتن، آواز خواندن، تغنی کردن

سرودن

سرودگوی

سرودگویان

سرودی

<hr> مترادف سرور : بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا | خوشحالی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، مسرت، نشاط <hr> متضاد سرور : خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام | اندوه، حزن، غم <hr> برابر پارسی : شادی، شادمانی، سرخوشی

مترادف سرور : بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا | خوشحالی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، مسرت، نشاط متضاد سرور : خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام | اندوه، حزن، غم برابر پارسی : شادی، شادمانی، سرخوشی

واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا