سر افشانی

سر اماج

سر اماس

سر اندرزدن

سر اندرکشیدن

سر اوردن

سر اوری

سر بابایی

<hr> مترادف سر باختن : جان باختن، جان فدا کردن، جان بازی کردن

مترادف سر باختن : جان باختن، جان فدا کردن، جان بازی کردن

سر باختن

سر باز کردن

سر باززدن

سر بازکشیدن

سر بتیغ خاریدن

سر بر خط آوردن

سر بر خط اوردن

سر بر خط داشتن

سر بر خط نهادن

سر بر زانو نشستن

سر بر زمین زدن

سر بر زمین نهاد

سر بر زمین نهادن

سر بر سر کسی دا

سر بر سر کسی داشتن

سر بر سر کسی نه

سر بر سر کسی نهادن

سر بر پا نهادن

سر بر کمر زدن

سر برآوردن

سر برآوریدن

سر برافراختن

سر برافشاندن

سر براه

<hr> مترادف سر براوردن : ( سر برآوردن ) سربلند کردن، سر برداشتن، بالا آمدن، طلوع کردن، ظاهر شدن، نمایان شدن، خود رانشان دادن، مرتفع شدن، بلند شدن، برخاستن، روییدن، سبز شدن، دمیدن، بالیدن، قد کشیدن، افتخار کردن، ممتازشدن، برجسته شدن، ش

مترادف سر براوردن : ( سر برآوردن ) سربلند کردن، سر برداشتن، بالا آمدن، طلوع کردن، ظاهر شدن، نمایان شدن، خود رانشان دادن، مرتفع شدن، بلند شدن، برخاستن، روییدن، سبز شدن، دمیدن، بالیدن، قد کشیدن، افتخار کردن، ممتازشدن، برجسته شدن، ش

سر براوردن

سر براوریدن

<hr> مترادف سر برتافتن : سرتابیدن، نافرمانی کردن، اعراض کردن، تمرد کردن

مترادف سر برتافتن : سرتابیدن، نافرمانی کردن، اعراض کردن، تمرد کردن

سر برتافتن

<hr> مترادف سر برداشتن : سربلند کردن، اعتراض کردن، معترض شدن، بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن، تجاوز کردن، متجاوز شدن

مترادف سر برداشتن : سربلند کردن، اعتراض کردن، معترض شدن، بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن، تجاوز کردن، متجاوز شدن

سر برداشتن

سر بردن

<hr> مترادف سر برزدن : سر برکشیدن، طلوع کردن، ظاهر شدن خورشید و <hr> متضاد سر برزدن : غروب کردن

مترادف سر برزدن : سر برکشیدن، طلوع کردن، ظاهر شدن خورشید و متضاد سر برزدن : غروب کردن

سر برزدن

سر برنهادن

سر برکردن

سر برکشیدن

سر برگرفتن

<hr> مترادف سر بریدن : ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن

مترادف سر بریدن : ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن

واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا