لغت نامه دهخدا

فوانیس

فوانیه

فواکه

فوایت

فوایح

<hr> مترادف فواید : مزایا، منافع، محاسن <hr> متضاد فواید : معایب

مترادف فواید : مزایا، منافع، محاسن متضاد فواید : معایب

فواید

فوب

فوبوس

<hr> مترادف فوت : پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات <hr> متضاد فوت : تولد <hr> برابر پارسی : درگذشته، درگذشت، نابودی، مرگ، از دست دادن

مترادف فوت : پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات متضاد فوت : تولد برابر پارسی : درگذشته، درگذشت، نابودی، مرگ، از دست دادن

فوت

فوت بری

<hr> برابر پارسی : مردن، دیده فرو بستن، درگذشتن، جان سپردن

برابر پارسی : مردن، دیده فرو بستن، درگذشتن، جان سپردن

فوت شدن

<hr> برابر پارسی : درگذشتن، مردن، از دست رفتن

برابر پارسی : درگذشتن، مردن، از دست رفتن

فوت کردن

فوت گردیدن

فوتبال

فوتبالیست

فوتق

فوتم

فوتنج

فوتنج بری

فوته

فوتوتروپیسم

فوتک

فوتیدن

فوتیس

فوتیس لیوندا

فوتینا

فوتیکس

فوثا

فوثاغورس

فوثیغورس

فوثیوس

<hr> مترادف فوج : ارتش، جند، جوخه، جیش، خیل، رژیمان، سپاه، عسکر، قشون، گروه، لشکر، هنگ <hr> برابر پارسی : گروه، دسته، رسته، جرگه

مترادف فوج : ارتش، جند، جوخه، جیش، خیل، رژیمان، سپاه، عسکر، قشون، گروه، لشکر، هنگ برابر پارسی : گروه، دسته، رسته، جرگه

فوج

فوج آباد

فوج اباد

<hr> مترادف فوج فوج : دسته دسته، گروه گروه، گله گله

مترادف فوج فوج : دسته دسته، گروه گروه، گله گله

واژه های حرف "ف" - لغت نامه دهخدا