مبکر

مبکع

مبکل

مبکم

مبکونه

مبکی

مبیئه

<hr> مترادف مبیت : بیتوته، شب زنده داری، خوابگاه، مسکن

مترادف مبیت : بیتوته، شب زنده داری، خوابگاه، مسکن

مبیت

مبیح

مبیخ

مبید

مبیر

مبیض

مبیضه

مبیضی

مبیطر

مبیطیحه

<hr> مترادف مبیع : خریدوفروش، بیع وشرا، معامله، دادوستد

مترادف مبیع : خریدوفروش، بیع وشرا، معامله، دادوستد

مبیع

مبیغ

<hr> مترادف مبین : آشکارکننده، آشکار، روشن، هویدا، واضح، روشنگر | بیانگر، بیان کننده، نشان دهنده، نشانگر <hr> برابر پارسی : بازگوکننده، آشکارکننده، روشنگر، گویا

مترادف مبین : آشکارکننده، آشکار، روشن، هویدا، واضح، روشنگر | بیانگر، بیان کننده، نشان دهنده، نشانگر برابر پارسی : بازگوکننده، آشکارکننده، روشنگر، گویا

مبین

مبیناد

مبیهی

مبیوع

مبیژه

مت

مت ء

مت اخی

مت ازح

مت ازف

مت ازی

مت اصر

مت بار

مت سمن

مت لی

مت مور

مت هیل

متآخی

متآدی

متآزح

متآزف

متآزق

متآزی

متآسی

متآصر

متآم

متئد

متئر

متائم

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا