متفاتی

متفاج

متفاحش

<hr> مترادف متفاخر : فخرفروش، فخرکننده، فخور، فخار <hr> متضاد متفاخر : متواضع، فروتن

مترادف متفاخر : فخرفروش، فخرکننده، فخور، فخار متضاد متفاخر : متواضع، فروتن

متفاخر

متفادی

متفادی وار

متفار

متفارص

متفاسح

متفاسد

متفاسی

متفاصح

متفاضل

متفاقح

متفاقد

متفاقس

متفاقم

متفال

متفالی

متفانی

<hr> مترادف متفاوت : دیگرسان، گوناگون، مباین، متباین، متمایز، مختلف، مغایر، ناهمگون ، ناهم آهنگ <hr> متضاد متفاوت : متشابه <hr> برابر پارسی : دگرگون، ناجور، ناهمگون، ناساز، دیگرگون، ناهمتا، ناهمسان

مترادف متفاوت : دیگرسان، گوناگون، مباین، متباین، متمایز، مختلف، مغایر، ناهمگون ، ناهم آهنگ متضاد متفاوت : متشابه برابر پارسی : دگرگون، ناجور، ناهمگون، ناساز، دیگرگون، ناهمتا، ناهمسان

متفاوت

متفاوتانه

متفاوته

متفاوض

متفأل

متفاید

متفتت

متفتح

متفتغ

متفتف

متفتق

متفتل

متفتی

متفجر

متفجس

متفجع

متفحج

متفحش

<hr> مترادف متفحص : پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جست وجوگر، کاوشگر، تفحص کننده

مترادف متفحص : پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جست وجوگر، کاوشگر، تفحص کننده

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا