نخی

نخیب

نخیجه

نخیخه

نخیر

نخیر جان

نخیرجان

نخیرگاه

نخیری

نخیز

نخیزگاه

نخیس

نخیسه

نخیط

نخیف

<hr> مترادف نخیل : خرمابن، فسیل، مغ، نخل

مترادف نخیل : خرمابن، فسیل، مغ، نخل

نخیل

نخیلات

نخیله

ند

ند کوه

ندء

<hr> مترادف ندا : آواز، آوا، بانگ، جار، صدا، صلا، صوت <hr> برابر پارسی : بانگ، آواز، آوا، سدا، فریاد

مترادف ندا : آواز، آوا، بانگ، جار، صدا، صلا، صوت برابر پارسی : بانگ، آواز، آوا، سدا، فریاد

ندا

ندا کردن

نداء

نداءه

ندائد

ندائی سمرقندی

ندائی نیشابوری

ندائی هروی

ندائی کاشغری

ندائی گیلانی

ندائی یزدی

ندابه

نداد

<hr> مترادف ندار : بیچاره، بی چیز، بی نوا، تنگدست، تهیدست، فقیر، گدا، مفلس، بی آلایش، صادق، صاف، یکرنگ <hr> متضاد ندار : دارا

مترادف ندار : بیچاره، بی چیز، بی نوا، تنگدست، تهیدست، فقیر، گدا، مفلس، بی آلایش، صادق، صاف، یکرنگ متضاد ندار : دارا

ندار

ندارائی

نداره

<hr> مترادف نداری : افلاس، تنگدستی، عسرت، فاقه، فقر <hr> متضاد نداری : دارایی، غنا

مترادف نداری : افلاس، تنگدستی، عسرت، فاقه، فقر متضاد نداری : دارایی، غنا

نداری

<hr> مترادف نداف : پنبه زن، حلاج

مترادف نداف : پنبه زن، حلاج

نداف

نداف خیل

ندافه

<hr> مترادف ندافی : پنبه زنی، حلاجی

مترادف ندافی : پنبه زنی، حلاجی

ندافی

ندافیه

ندام

ندامان

ندامانی

<hr> مترادف ندامت : انفعال، پشیمانی، تاسف، لهف، ندم <hr> برابر پارسی : پشیمانی، افسوس، شرمساری

مترادف ندامت : انفعال، پشیمانی، تاسف، لهف، ندم برابر پارسی : پشیمانی، افسوس، شرمساری

واژه های حرف "ن" - لغت نامه دهخدا