وصیده

وصیره

وصیع

وصیف

وصیفت

وصیفه

وصیفگان

وصیق

وصیل

وصیله

وصیم

وصیه

وض

وضاء

وضاءه

وضائح

وضاح

وضاحه

وضاخ

وضاضی

وضاع

وضاعه

وضأون

وضایع

وضح

وضحه

وضخ

وضر

وضراء

وضره

وضری

<hr> مترادف وضع : اسلوب، راه، روش، شیوه، طرز، طریقه، نهج، حالت، حال، شکل، موقعیت، هیئت، گذاشتن، نهادن، جنبه، چگونگی، کیفیت، وجه، ایجاد، تاسیس، تشکیل، خلقت، قرار، نهاد <hr> برابر پارسی : نهادن، برنهادن، گذاردن، نِهش، نهشت

مترادف وضع : اسلوب، راه، روش، شیوه، طرز، طریقه، نهج، حالت، حال، شکل، موقعیت، هیئت، گذاشتن، نهادن، جنبه، چگونگی، کیفیت، وجه، ایجاد، تاسیس، تشکیل، خلقت، قرار، نهاد برابر پارسی : نهادن، برنهادن، گذاردن، نِهش، نهشت

وضع

<hr> برابر پارسی : روایی ساختن، رواج دادن، برنهادن

برابر پارسی : روایی ساختن، رواج دادن، برنهادن

وضع کردن

وضعا

وضعاً

وضعه

وضعی

<hr> مترادف وضعیت : چگونگی، حالت، کیفیت، موقع، موقعیت <hr> برابر پارسی : چگونگی، جایگاه، چند و چونی، سروسامان، نهش

مترادف وضعیت : چگونگی، حالت، کیفیت، موقع، موقعیت برابر پارسی : چگونگی، جایگاه، چند و چونی، سروسامان، نهش

وضعیت

وضعیه

وضف

وضم

وضمه

وضن

وضنه

<hr> مترادف وضو : تطهیر، دست نماز، غسل <hr> برابر پارسی : دست نماز، پادیاب

مترادف وضو : تطهیر، دست نماز، غسل برابر پارسی : دست نماز، پادیاب

وضو

<hr> برابر پارسی : آب دست

وضوء

<hr> مترادف وضوح : آشکارایی، ایضاح، روشنی، صراحت، هویدایی <hr> متضاد وضوح : ابهام <hr> برابر پارسی : آشکارشدن، پیدایی، روشنی، سرراستی، هویدایی

مترادف وضوح : آشکارایی، ایضاح، روشنی، صراحت، هویدایی متضاد وضوح : ابهام برابر پارسی : آشکارشدن، پیدایی، روشنی، سرراستی، هویدایی

وضوح

وضوخ

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "و" - لغت نامه دهخدا