<hr> مترادف کشاورز : برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زارع، زراعت پیشه، فلاح، کشتکار، ورزکار

مترادف کشاورز : برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زارع، زراعت پیشه، فلاح، کشتکار، ورزکار

کشاورز

کشاورز کن

کشاورزان

کشاورزکن

<hr> مترادف کشاورزی : حرث، زراعت، زرع، فلاحت، کاشت، کشت

مترادف کشاورزی : حرث، زراعت، زرع، فلاحت، کاشت، کشت

کشاورزی

کشاک

کشاکش

کشاکش کردن

کشاکل

کشای

کشایانیدن

کشایش

کشاینده

کشب

کشباخ

کشبافی

کشبعاء

کشبی

کشبین

<hr> مترادف کشت : حراثت، حرث، زراعت، زرع، کاشت، کشاورزی، کاشته، کشتن، کاشتن

مترادف کشت : حراثت، حرث، زراعت، زرع، کاشت، کشاورزی، کاشته، کشتن، کاشتن

کشت

کشت آب

کشت آبی

کشت اب

کشت ابی

کشت الحنث

کشت برکشت

کشت زار

کشت و برز

کشت و خون

کشت و درود

کشت و زاد

<hr> مترادف کشت و زرع : حراثت، حرث، زراعت، فلاحت، کشتگری، کشتکاری

مترادف کشت و زرع : حراثت، حرث، زراعت، فلاحت، کشتگری، کشتکاری

کشت و زرع

کشت و ورز

کشت و کار

<hr> مترادف کشت و کشتار : سلاخی، مقاتله

مترادف کشت و کشتار : سلاخی، مقاتله

کشت و کشتار

کشت ورز

کشت ورزی

کشت کردن

کشت گر

کشتا

<hr> مترادف کشتار : آدمکشی، قتل عام، قتل، ذبح، سلاخی، قربانی، نحر، محاربه

مترادف کشتار : آدمکشی، قتل عام، قتل، ذبح، سلاخی، قربانی، نحر، محاربه

واژه های حرف "ک" - لغت نامه دهخدا