صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "گ" - لغت نامه دهخدا
گردیهود
گردیوس
گردیوم
گردیچو
گردیک
گرز
گرز بلوط
گرز خشخاش
گرز عصبی
گرز گاوچهر
گرز یک زخم
گرزالدین خیل
گرزبان
گرزبردار
گرزدار
گرزدمن
گرزدن
گرزده
گرزش
گرزم
گرزمان
گرزن
گرزه
گرزه مار
گرزه ٔ گاورنگ
گرزه ٔ گاوروی
گرزه ٔ گاوسار
گرزه ٔ گاوسر
گرزه ٔ گاومیش
گرزه ٔ گاوپیکر
گرزه ٔ گاوچهر
گرزو
گرزپیکر
گرزکل
گرزگ
گرزیدن
گرزین
گرس
گرست
گرستن
گرستودن
گرستون
گرسمان
گرسنه
گرسنه بودن
گرسنه داشتن
گرسنه دل
گرسنه شدن
بیشتر