صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "گ" - لغت نامه دهخدا
گرسنه چشم
گرسنه چشمان کنع
گرسنه چشمان کنعان
گرسنه چشمی
گرسنه گردیدن
گرسنگان
گرسنگی
گرسنیا
گرسکان
گرسیان
گرسیوز
گرش
گرشاسب
گرشاسب نامه
گرشاسف
گرشال
گرشاه
گرشسپ
گرشمه
گرشن
گرشول
گرصدف
گرغست
گرف
گرفت
گرفت و گیر
گرفت وگیر
گرفت کردن
گرفت گرفتن
گرفتار
گرفتار آمدن
گرفتار امدن
گرفتار بودن
گرفتار شدن
گرفتار ماندن
گرفتار کردن
گرفتار گشتن
گرفتاری
گرفتن
گرفتن خاطر
گرفتن دل
گرفتن دندان
گرفتن رقم
گرفتن نمک
گرفتن چراغ
گرفته
گرفته خاطر
گرفته دل
بیشتر