گوگچه تنگیز

گوگچی

گوگی

<hr> مترادف گوی : گلوله، توپ، کره، گویه

مترادف گوی : گلوله، توپ، کره، گویه

گوی

گوی آغاج

گوی اغاج

گوی انگل

گوی انگله

گوی باختن

گوی باز

گوی بازی

گوی بردن

گوی بستن

گوی تپه

گوی خرابه

گوی داش

گوی درافکندن

گوی ربا ی

گوی ربای

گوی ربودن

گوی زدن

گوی زر

گوی زرین

گوی ساکن

گوی سنجق

گوی سیم

گوی سیمین

گوی شام

گوی شدن

گوی و پهنه

گوی و چوگان

گوی گردان

گوی گردانک

گوی گریبان

<hr> مترادف گویا : سخنگو، قایل، ناطق، روشن، شیوا، صریح، واضح، انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثل این که، محتملاً، حاکی، مشعر <hr> متضاد گویا : الکن، لال

مترادف گویا : سخنگو، قایل، ناطق، روشن، شیوا، صریح، واضح، انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثل این که، محتملاً، حاکی، مشعر متضاد گویا : الکن، لال

گویا

گویا درخت

گویار

گویاره

گویاری

گویافت

گویان

گویانیدن

گویاک

گویای اصفهانی

گویای تبریزی

گویای مهد

گویای گهواره

<hr> مترادف گویایی : تکلم، ناطقه، نطق <hr> متضاد گویایی : لکنت

مترادف گویایی : تکلم، ناطقه، نطق متضاد گویایی : لکنت

گویایی

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "گ" - لغت نامه دهخدا