فرهنگ عمید

اشواق

اشواک

<hr> مترادف اشوب : ( آشوب ) اضطراب، اغتشاش، بلوا، بی نظمی، تشویش، جنگ، دعوا، شر، شغب، شورش، شوروغوغا، غوغا، فتنه، فساد، مجادله، ناامنی، نزاع، هرج، هرج ومرج، هلالوش، هیاهو <hr> متضاد اشوب : ( آشوب ) آرامش

مترادف اشوب : ( آشوب ) اضطراب، اغتشاش، بلوا، بی نظمی، تشویش، جنگ، دعوا، شر، شغب، شورش، شوروغوغا، غوغا، فتنه، فساد، مجادله، ناامنی، نزاع، هرج، هرج ومرج، هلالوش، هیاهو متضاد اشوب : ( آشوب ) آرامش

اشوب

اشوب انگیز

اشوب تر

<hr> مترادف اشوب طلب : ( آشوب طلب ) آشوبگر، آنارشیست، اخلالگر، بلواچی، بلواگر، شورشگر، شورشی، غوغاطلب، غوغایی، فتنه انگیز، فتنه جو، هرج ومرج طلب <hr> متضاد اشوب طلب : ( آشوب طلب ) آرامش طلب، سلیم <hr> برابر پارسی : ( آشوب طلب ) آشوبگر

مترادف اشوب طلب : ( آشوب طلب ) آشوبگر، آنارشیست، اخلالگر، بلواچی، بلواگر، شورشگر، شورشی، غوغاطلب، غوغایی، فتنه انگیز، فتنه جو، هرج ومرج طلب متضاد اشوب طلب : ( آشوب طلب ) آرامش طلب، سلیم برابر پارسی : ( آشوب طلب ) آشوبگر

اشوب طلب

اشوب گستر

اشوبش

اشوبناک

اشوبنده

<hr> مترادف اشوبگر : ( آشوبگر ) آشوب طلب، اخلالگر، بلواطلب، شورشگر، فتنه جو، مخل، مفتن، مفسده جو، هلالوش جو، دلبر، دلفریب، فتان، فتنه انگیز <hr> متضاد اشوبگر : ( آشوبگر ) آشتی طلب، سازشگر، مصلح

مترادف اشوبگر : ( آشوبگر ) آشوب طلب، اخلالگر، بلواطلب، شورشگر، فتنه جو، مخل، مفتن، مفسده جو، هلالوش جو، دلبر، دلفریب، فتان، فتنه انگیز متضاد اشوبگر : ( آشوبگر ) آشتی طلب، سازشگر، مصلح

اشوبگر

اشوبیدن

اشوردن

اشورده

اشورنده

اشوری

اشوریدن

اشوزشت

اشوغ

اشوفتن

اشوفته

<hr> مترادف اشپز : ( آشپز ) پزنده، خوالگیر، خوراک پز، خورشگر، دیگ پز، طباخ

مترادف اشپز : ( آشپز ) پزنده، خوالگیر، خوراک پز، خورشگر، دیگ پز، طباخ

اشپز

<hr> مترادف اشپزخانه : ( آشپزخانه ) آشخانه، تنورخانه، طباخ خانه، مطبخ، مطعم

مترادف اشپزخانه : ( آشپزخانه ) آشخانه، تنورخانه، طباخ خانه، مطبخ، مطعم

اشپزخانه

<hr> مترادف اشپزی : ( آشپزی ) پخت وپز، طباخی، طبخ

مترادف اشپزی : ( آشپزی ) پخت وپز، طباخی، طبخ

اشپزی

اشپش

اشپشه

اشپل

اشپوختن

اشپون

اشپیختن

اشپیخته

<hr> مترادف اشک : دمع، سرشک

اشک

اشک آور

اشک اور

اشک بار

اشک باران

اشک باری

<hr> مترادف اشک ریز : اشکبار، سرشکبار، گریان

مترادف اشک ریز : اشکبار، سرشکبار، گریان

اشک ریز

<hr> مترادف اشک فشان : اشکبار، اشک ریز، گریان

مترادف اشک فشان : اشکبار، اشک ریز، گریان

اشک فشان

<hr> مترادف اشکار : ( آشکار ) برملا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوه گر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا <hr> متضاد اشکار : ( آشکار ) پوشیده، درخفا، غیب، مخفی

مترادف اشکار : ( آشکار ) برملا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، جلوه گر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا متضاد اشکار : ( آشکار ) پوشیده، درخفا، غیب، مخفی

اشکار

اشکارساز

اشکاره

اشکاف

اشکافتن

<hr> مترادف اشکال : اطوار، اقسام، انحا، انواع، صور، گونه ها | پیچیدگی، تعقید، تکلف، دشواری، سختی، سوسه، صعوبت، غموض، محظور، شبهه، شک، ایراد، خرده گیری، عیب <hr> برابر پارسی : چهره ها، ریخت ها، گونه ها، پیچیدگی، دشواری، چالش، خرده، دیسه ها | ( اَشکال ) گونه ها، ریخت ها، چهره ها | ( اِشکال ) دشواری، پیچیدگی

مترادف اشکال : اطوار، اقسام، انحا، انواع، صور، گونه ها | پیچیدگی، تعقید، تکلف، دشواری، سختی، سوسه، صعوبت، غموض، محظور، شبهه، شک، ایراد، خرده گیری، عیب برابر پارسی : چهره ها، ریخت ها، گونه ها، پیچیدگی، دشواری، چالش، خرده، دیسه ها | ( اَشکال ) گونه ها، ریخت ها، چهره ها | ( اِشکال ) دشواری، پیچیدگی

اشکال

اشکال تراش

<hr> مترادف اشکال تراشی : انتقاد، ایرادگیری، بهانه تراشی، خرده گیری، سوسه، کارشکنی <hr> برابر پارسی : دشوار، دشواری، دشوارسازی | ( اِشکال تراشی ) دشوار

مترادف اشکال تراشی : انتقاد، ایرادگیری، بهانه تراشی، خرده گیری، سوسه، کارشکنی برابر پارسی : دشوار، دشواری، دشوارسازی | ( اِشکال تراشی ) دشوار

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید