فرهنگ عمید

اذل

اذلال

اذله

اذمت

<hr> مترادف اذن : اجازه، تجویز، جواز، رخصت، دستور <hr> برابر پارسی : پروانه

مترادف اذن : اجازه، تجویز، جواز، رخصت، دستور برابر پارسی : پروانه

اذن

اذناب

اذهاب

<hr> مترادف اذهان : افکار، خاطره ها، ذهن ها

مترادف اذهان : افکار، خاطره ها، ذهن ها

اذهان

اذواق

<hr> مترادف اذوقه : ( آذوقه ) ارزاق، توشه، جیره، خواربار، خوراک، سوروسات، قوت <hr> برابر پارسی : ( آذوقه ) آزوغه، آزوک، توشک

مترادف اذوقه : ( آذوقه ) ارزاق، توشه، جیره، خواربار، خوراک، سوروسات، قوت برابر پارسی : ( آذوقه ) آزوغه، آزوک، توشک

اذوقه

اذکار

اذکیا

<hr> برابر پارسی : ( آذی ) خیزابه، کوهه

برابر پارسی : ( آذی ) خیزابه، کوهه

اذی

اذیال

اذیال الناس

<hr> مترادف اذیت : آزار، آزردن، ایذاء، تاذی، تصدیع، تعب، تعذیب، جفا، رنج، رنجه، زجر، زحمت، ستوهی، شکنجه، عذاب، عنا، محنت، مزاحمت <hr> برابر پارسی : آزار، رنج، گزند

مترادف اذیت : آزار، آزردن، ایذاء، تاذی، تصدیع، تعب، تعذیب، جفا، رنج، رنجه، زجر، زحمت، ستوهی، شکنجه، عذاب، عنا، محنت، مزاحمت برابر پارسی : آزار، رنج، گزند

اذیت

<hr> مترادف اذین : ( آذین ) آرایش، آیین بندی، چراغانی، زیب، زینت، زیور، آیین، رسم، قاعده، قانون

مترادف اذین : ( آذین ) آرایش، آیین بندی، چراغانی، زیب، زینت، زیور، آیین، رسم، قاعده، قانون

اذین

<hr> مترادف اذین بندی : ( آذین بندی ) آیین، آیینه بندان، آیینه بندی، جشن، چراغانی، شهرآرایی

مترادف اذین بندی : ( آذین بندی ) آیین، آیینه بندان، آیینه بندی، جشن، چراغانی، شهرآرایی

اذین بندی

<hr> مترادف ار : اگر، چنانچه، گر، خواه، یا، وقتی که، هرگاه

مترادف ار : اگر، چنانچه، گر، خواه، یا، وقتی که، هرگاه

ار

<hr> برابر پارسی : ( آرا ) رای ها، اندیشه ها، راه ها، رای ها

برابر پارسی : ( آرا ) رای ها، اندیشه ها، راه ها، رای ها

ارا

<hr> مترادف ارائه : عرضه، نمایش، نشان دادن، نمودن <hr> برابر پارسی : نشان دادن، پیش آوری، پیشکش، پدیدار کردن، نمایاندن

مترادف ارائه : عرضه، نمایش، نشان دادن، نمودن برابر پارسی : نشان دادن، پیش آوری، پیشکش، پدیدار کردن، نمایاندن

ارائه

اراب

ارابس

<hr> مترادف ارابه : درشکه، دلیجان، کالسکه، گاری، گردونه

مترادف ارابه : درشکه، دلیجان، کالسکه، گاری، گردونه

ارابه

ارابه ران

ارابه رو

ارابه چی

<hr> مترادف اراجیف : بیهوده، ترهات، شایعات، مهملات، هرزه گویی، یاوه <hr> برابر پارسی : یاوه ها، ژاژها

مترادف اراجیف : بیهوده، ترهات، شایعات، مهملات، هرزه گویی، یاوه برابر پارسی : یاوه ها، ژاژها

اراجیف

اراحت

<hr> مترادف ارادت : اخلاص، خلت، دوستی، سرسپردگی، صمیمیت، آهنگ، خواست، قصد، مشیت، میل <hr> برابر پارسی : سرسپردگی، مهرورزی

مترادف ارادت : اخلاص، خلت، دوستی، سرسپردگی، صمیمیت، آهنگ، خواست، قصد، مشیت، میل برابر پارسی : سرسپردگی، مهرورزی

ارادت

<hr> مترادف ارادتمند : اخلاصمند، ارادت پیشه، ارادت شعار، ارادت کیش، مخلص <hr> متضاد ارادتمند : بی ارادت

مترادف ارادتمند : اخلاصمند، ارادت پیشه، ارادت شعار، ارادت کیش، مخلص متضاد ارادتمند : بی ارادت

ارادتمند

<hr> مترادف اراده : آهنگ، پشتکار، تصمیم، خواست، عزم، غرض، قصد، مشیت، میل <hr> برابر پارسی : خواست، پشتکار، آهنگ، کامِش، یازش

مترادف اراده : آهنگ، پشتکار، تصمیم، خواست، عزم، غرض، قصد، مشیت، میل برابر پارسی : خواست، پشتکار، آهنگ، کامِش، یازش

اراده

<hr> برابر پارسی : بخواست

ارادی

<hr> مترادف اراذل : اجامر، اوباش، سفلگان، فرومایگان، ناکسان <hr> برابر پارسی : فرومایگان، ناکسان

مترادف اراذل : اجامر، اوباش، سفلگان، فرومایگان، ناکسان برابر پارسی : فرومایگان، ناکسان

اراذل

<hr> مترادف اراستن‏ : ( آراستن ) آرایش کردن، بزک کردن، آذین بستن، تزیین کردن، برپاکردن، منعقدکردن، آماده کردن، حاضرکردن، مهیاکردن، سامان بخشیدن، سامان دادن، مرتب کردن، منظم کردن <hr> متضاد اراستن‏ : ( آراستن ) پیراستن

مترادف اراستن‏ : ( آراستن ) آرایش کردن، بزک کردن، آذین بستن، تزیین کردن، برپاکردن، منعقدکردن، آماده کردن، حاضرکردن، مهیاکردن، سامان بخشیدن، سامان دادن، مرتب کردن، منظم کردن متضاد اراستن‏ : ( آراستن ) پیراستن

اراستن

<hr> مترادف اراسته : ( آراسته ) آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو

مترادف اراسته : ( آراسته ) آماده، بانظم، بسامان، جمیل، متحلی، مرتب، مزین، منتظم، منظم، نیکو

اراسته

<hr> مترادف اراستگی : ( آراستگی ) اتساق، ترتیب، تزیین، نسق، نظام، نظم

مترادف اراستگی : ( آراستگی ) اتساق، ترتیب، تزیین، نسق، نظام، نظم

اراستگی

<hr> برابر پارسی : زمین ها

اراضی

اراقت

اراقم

<hr> مترادف ارام : ( آرام ) خاموش، خلوت، دنج، ساکت، آرامش، استراحت، صبر، قرار، ثبات، سکون، بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر، بی جنبش، بی حرکت، ساکن، آسوده، راحت، فارغ بال، آهسته، باتانی، یواش، امان، امن، طمانینه ، بی قرار <hr> متضاد ارام : ( آرام ) پرسروصدا، شلوغ

مترادف ارام : ( آرام ) خاموش، خلوت، دنج، ساکت، آرامش، استراحت، صبر، قرار، ثبات، سکون، بردبار، رزین، صبور، معتدل، ملایم، موقر، بی جنبش، بی حرکت، ساکن، آسوده، راحت، فارغ بال، آهسته، باتانی، یواش، امان، امن، طمانینه ، بی قرار متضاد ارام : ( آرام ) پرسروصدا، شلوغ

ارام

<hr> مترادف ارام بخش : ( آرام بخش ) آرامش بخش، تسکین دهنده، تسلابخش، قراربخش، مسکن

مترادف ارام بخش : ( آرام بخش ) آرامش بخش، تسکین دهنده، تسلابخش، قراربخش، مسکن

ارام بخش

ارام جا

ارام جو

ارام سوز

ارامانیدن

<hr> مترادف ارامش : ( آرامش ) آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، راحتی، فراغ بال، فراغت، آشتی، صلح، صلحجویی، مسالمت، آرام، تسکین، سکون، قرار، امان، امنیت، ایمنی، سکینه، طمانینه <hr> متضاد ارامش : ( آرامش ) آشوب، بلوا

مترادف ارامش : ( آرامش ) آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، راحتی، فراغ بال، فراغت، آشتی، صلح، صلحجویی، مسالمت، آرام، تسکین، سکون، قرار، امان، امنیت، ایمنی، سکینه، طمانینه متضاد ارامش : ( آرامش ) آشوب، بلوا

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید