فرهنگ عمید

افروز

افروزان

افروزاندن

افروزاننده

افروزش

افروزنده

افروزه

افروزیدن

افروشه

افروغ

افرید

<hr> مترادف افریدن : ( آفریدن ) ابداع، ایجاد، خلق، ساختن

مترادف افریدن : ( آفریدن ) ابداع، ایجاد، خلق، ساختن

افریدن

<hr> مترادف افریده : ( آفریده ) خلق، ساخته، مخلوق، مصنوع <hr> متضاد افریده : ( آفریده ) آفریدگار، آفریننده

مترادف افریده : ( آفریده ) خلق، ساخته، مخلوق، مصنوع متضاد افریده : ( آفریده ) آفریدگار، آفریننده

افریده

<hr> مترادف افریدگار : ( آفریدگار ) آفریننده، الله، ایزد، پروردگار، خالق، خدا، دادار، رب، کردگار، موجد، یزدان <hr> متضاد افریدگار : ( آفریدگار ) مخلوق

مترادف افریدگار : ( آفریدگار ) آفریننده، الله، ایزد، پروردگار، خالق، خدا، دادار، رب، کردگار، موجد، یزدان متضاد افریدگار : ( آفریدگار ) مخلوق

افریدگار

افریز

افریسموس

<hr> مترادف افرین : ( آفرین ) دعا، نیایش، تحسین، تعریف، تمجید، درود، ستایش، مدح، احسنت، به به، حبذا، خوشا، خه خه، زه، زهی، مرحبا، مریزاد، وه، خوشی، خیر، سعادت <hr> متضاد افرین : ( آفرین ) لعن، نفرین

مترادف افرین : ( آفرین ) دعا، نیایش، تحسین، تعریف، تمجید، درود، ستایش، مدح، احسنت، به به، حبذا، خوشا، خه خه، زه، زهی، مرحبا، مریزاد، وه، خوشی، خیر، سعادت متضاد افرین : ( آفرین ) لعن، نفرین

افرین

افرین خانه

افرین خوان

افرین گر

<hr> مترادف افرینش : ( آفرینش ) ابداع، انشا، تکوین، خلق، خلقت، سرشت، صنع، طبیعت، فطرت، کون، نهاد، عالم، مخلوقات، هستی

مترادف افرینش : ( آفرینش ) ابداع، انشا، تکوین، خلق، خلقت، سرشت، صنع، طبیعت، فطرت، کون، نهاد، عالم، مخلوقات، هستی

افرینش

<hr> مترادف افریننده : ( آفریننده ) آفرینشگر، جان آفرین، خالق، بادی، سازنده، صانع، مبدع

مترادف افریننده : ( آفریننده ) آفرینشگر، جان آفرین، خالق، بادی، سازنده، صانع، مبدع

افریننده

افرینگان

افزا

<hr> مترادف افزار : آلت، ابزار، مایه، وسیله <hr> برابر پارسی : ابزار

مترادف افزار : آلت، ابزار، مایه، وسیله برابر پارسی : ابزار

افزار

افزارمند

<hr> مترادف افزایش : ازدیاد، استکثار، اضافه، افزونی، تزاید، تکثیر، فزونی <hr> متضاد افزایش : کاهش

مترادف افزایش : ازدیاد، استکثار، اضافه، افزونی، تزاید، تکثیر، فزونی متضاد افزایش : کاهش

افزایش

افزاینده

افزاییدن

افزودن

افزوده

<hr> مترادف افزون : اضافه، بسیار، بیش، زیاد، علاوه، متجاوز

مترادف افزون : اضافه، بسیار، بیش، زیاد، علاوه، متجاوز

افزون

<hr> مترادف افزونی : بیشی، زیادت، فراوانی، فزونی

مترادف افزونی : بیشی، زیادت، فراوانی، فزونی

افزونی

افسا

<hr> مترادف افسار : دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مهار

مترادف افسار : دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مهار

افسار

<hr> مترادف افسارگسیخته : رها، لجام گسیخته، ول <hr> متضاد افسارگسیخته : مهار

مترادف افسارگسیخته : رها، لجام گسیخته، ول متضاد افسارگسیخته : مهار

افسارگسیخته

افسان

<hr> مترادف افسانه : اسطوره، حکایت، داستان، سرگذشت، سمر، قصه

مترادف افسانه : اسطوره، حکایت، داستان، سرگذشت، سمر، قصه

افسانه

<hr> مترادف افسانه پرداز : داستانسرا، قصه سرا، قصه گو

مترادف افسانه پرداز : داستانسرا، قصه سرا، قصه گو

افسانه پرداز

<hr> مترادف افسانه گو : حکایتگر، قصه سرا، قصه گو

مترادف افسانه گو : حکایتگر، قصه سرا، قصه گو

افسانه گو

افسانه گویی

افساینده

افساییدن

افست

افسد

<hr> مترادف افسر : صاحب منصب، تاج، دیهیم، کلیل

مترادف افسر : صاحب منصب، تاج، دیهیم، کلیل

افسر

افسردن

<hr> مترادف افسرده : آزرده، اندوهگین، اندوهناک، بیحال، پریشان حال، پژمان، پژمرده، خمود، دلتنگ، دلمرده، رنجیده، غمگین، غمناک، گرفته، متاثر، محزون، ملول، نژند

مترادف افسرده : آزرده، اندوهگین، اندوهناک، بیحال، پریشان حال، پژمان، پژمرده، خمود، دلتنگ، دلمرده، رنجیده، غمگین، غمناک، گرفته، متاثر، محزون، ملول، نژند

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید